"عشق دو طرفه ۷🖤"
"عشق دو طرفه ۷🖤"
اومدم پایین گوشیم بردارم...
همه چی دور سرم میچرخید دستمو به میز گرفتم محکم که دوباره غش نکنم
که یهو کوکی اومد و گفت :ببخشید حالتون خوبه ؟
جولی:آ..آره خوبم چیزی نیس !
کوک:بیاین من تا دم اتاقتون هم راهیتون میکنم !
جولی :ن خودم میرم
کوک :باشه
رفتم آروم آروم از پله ها بالا ، کوکی هم پشت سرم میومد که یهو سرم گیج رفت و افتادم و اونم دستشو گذاشت زیر سرم 😶
یهو نفهمیدم چی شد ؟
همش به چا فکر میکردم ...!
کوک منو بغل کردم و بردم دم اتاقمون ....
سوفیا منو دید و گفت: جولی....
شما چرا اوردینش🙁
کوک:حالش خوب نبود به خاطر همین یهو سرشون گیج رفت .
سوفیا:اها
کوک:اگه میشه برین کنار بزارمش رو تخت
سوفیا :آ... اره ببخشید حواسم پرت شد
همینجور که اشک تو چشمای سوفیا حلقه میزد کوک منو گذاشت رو تخت و پتو را روم کشید و رفت و به سوفیا گفت :
بیشتر مراقبش باشید
سوفیا:باشه ...ممنون که اوردینش ....!
تقریبا ساعت ۸ شب بود که بیدار شدم و سوفیا از خستگی خابش برده بود ..☹
رفتن سمت آشپز خانه که یه چیزی درست کنم برای شام
و رفتم و چندتا بسته نودل برداشتم و به سبک کرهای درست کردم که سوفیا چشماشو مالید و اومد تو آشپز خونه ...
گفت :خوب خودتو میندازی تو بغل عشق من
دفعه اخرت باشه ها و اگر ن ج....ت میدم
گفتم باشه توهم نترس برا خودت .. من سرم گیج رفت توله ها افتادم ..
سوفیا:گشنمه ...گشنمه ....گشنمه
جولی:باشه شکمو
سوفیا :گشنمه ...بعد شام حرف میزنیم درموردش ....
اومدم پایین گوشیم بردارم...
همه چی دور سرم میچرخید دستمو به میز گرفتم محکم که دوباره غش نکنم
که یهو کوکی اومد و گفت :ببخشید حالتون خوبه ؟
جولی:آ..آره خوبم چیزی نیس !
کوک:بیاین من تا دم اتاقتون هم راهیتون میکنم !
جولی :ن خودم میرم
کوک :باشه
رفتم آروم آروم از پله ها بالا ، کوکی هم پشت سرم میومد که یهو سرم گیج رفت و افتادم و اونم دستشو گذاشت زیر سرم 😶
یهو نفهمیدم چی شد ؟
همش به چا فکر میکردم ...!
کوک منو بغل کردم و بردم دم اتاقمون ....
سوفیا منو دید و گفت: جولی....
شما چرا اوردینش🙁
کوک:حالش خوب نبود به خاطر همین یهو سرشون گیج رفت .
سوفیا:اها
کوک:اگه میشه برین کنار بزارمش رو تخت
سوفیا :آ... اره ببخشید حواسم پرت شد
همینجور که اشک تو چشمای سوفیا حلقه میزد کوک منو گذاشت رو تخت و پتو را روم کشید و رفت و به سوفیا گفت :
بیشتر مراقبش باشید
سوفیا:باشه ...ممنون که اوردینش ....!
تقریبا ساعت ۸ شب بود که بیدار شدم و سوفیا از خستگی خابش برده بود ..☹
رفتن سمت آشپز خانه که یه چیزی درست کنم برای شام
و رفتم و چندتا بسته نودل برداشتم و به سبک کرهای درست کردم که سوفیا چشماشو مالید و اومد تو آشپز خونه ...
گفت :خوب خودتو میندازی تو بغل عشق من
دفعه اخرت باشه ها و اگر ن ج....ت میدم
گفتم باشه توهم نترس برا خودت .. من سرم گیج رفت توله ها افتادم ..
سوفیا:گشنمه ...گشنمه ....گشنمه
جولی:باشه شکمو
سوفیا :گشنمه ...بعد شام حرف میزنیم درموردش ....
۱۲.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.