ℙ𝕒𝕣𝕥 ۲۹
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۲۹
_....بیا بالا
+ولی!!
در ماشینو بست و شیشه رو کشید پایین...لبخند روی لبش باعث میشد ناخودآگاه چشمامو ببندمو با کف دست توی پیشونیم بکوبم....
_نمیخوای همونجا بمونیو به این فکر کنی که چرا آقای جئون صدام کردی...نه؟
+امممم....نه
دویدم سمت در و نشستم توی ماشین...بهش نگاه نمیکردم ولی اون منتظر بود تا حرفامو بشنوه...
برگشتمو سعی کردم به صورتش نگاه کنم....نمیدونستم چطوری حرفمو بزنم.....
+خب.....میشه.....
_........
+میشه بریم بیرون؟مهمون من......
_امممم......خب چرا
+برای اینکه کمکم کردی..........اگر نمیخوای اشکالی ندا....
_باشه...
+و....واقعا؟
_اره دیگه....کجا برم ....
+امممم.....میشه بریم کارائوکه؟
_جانم؟؟....نکنه ارزوت خواننده شدنه؟
+چی؟نه بابا...فقط میخوام یه جای کوچولو و خلوت باشه
شونه هاشو بالا انداختو ماشینو روشن کرد....
به نزدیک ترین کارائوکه رسیدن...
مینجی به لیوان پر جلوی کوک نگاه میکرد و هیچ حرفی نمیزد...کوکم که حوصلش سر رفته بود و نمیدونست باید چطوری سر خودشو گرم کنه به دیوار زل زده بود....
+آآآ...خب....
_نمیخوای بخونی؟
+.....معلومه که نه....
_پس چرا اومدیم اینجا؟اینهمه جای خلوت...
+نمیدونم....
یچیزی بگم نه نمیگی؟
_بستگی داره چی باشه...
+خب باشه نمیگم اصن...
توی چشمای هم زل زده بودنو حرکت نمیکردن...مینجی خیز گرفته بود و جونگکوک دستش رو آماده کرده بود...
مینجی با یه حرکت دستشو به لیوان کوک رسوند ولی کوک مانع برداشتنش شد....
+یکم..
_اصلا
+چرا
_هنوز باید لیموناد بخوری
+خواهش میکنم...یکم...
_ببین من اصلا حوصله ی جمع کردن یه آدم مستو ندارماا
+با یه قلوپ که آدم مست نمیشه
_ای خدا...تو چرا اینقد لجبازی؟
+آفرین حالا دستتو بردار...
مینجی آروم دست پسر رو کنار زدو لیوانو طرف دهنش برد
یکم ازش خورد و قیافش جمع شد...
_بسه
+جدی عاشق اینایی؟به لیموناد ایمان آوردم
_خیلی خب...بدش من
میخواست از دستش بکشه که لیوان تکون بدی خورد و یکمش ریخت روی آستین دختر...
_اوه(چشماش گرد میشن)
+ایی
_خب حالا...خودتو لوس نکن چیزی نیست که (رفتن سمتش)
_....بیا بالا
+ولی!!
در ماشینو بست و شیشه رو کشید پایین...لبخند روی لبش باعث میشد ناخودآگاه چشمامو ببندمو با کف دست توی پیشونیم بکوبم....
_نمیخوای همونجا بمونیو به این فکر کنی که چرا آقای جئون صدام کردی...نه؟
+امممم....نه
دویدم سمت در و نشستم توی ماشین...بهش نگاه نمیکردم ولی اون منتظر بود تا حرفامو بشنوه...
برگشتمو سعی کردم به صورتش نگاه کنم....نمیدونستم چطوری حرفمو بزنم.....
+خب.....میشه.....
_........
+میشه بریم بیرون؟مهمون من......
_امممم......خب چرا
+برای اینکه کمکم کردی..........اگر نمیخوای اشکالی ندا....
_باشه...
+و....واقعا؟
_اره دیگه....کجا برم ....
+امممم.....میشه بریم کارائوکه؟
_جانم؟؟....نکنه ارزوت خواننده شدنه؟
+چی؟نه بابا...فقط میخوام یه جای کوچولو و خلوت باشه
شونه هاشو بالا انداختو ماشینو روشن کرد....
به نزدیک ترین کارائوکه رسیدن...
مینجی به لیوان پر جلوی کوک نگاه میکرد و هیچ حرفی نمیزد...کوکم که حوصلش سر رفته بود و نمیدونست باید چطوری سر خودشو گرم کنه به دیوار زل زده بود....
+آآآ...خب....
_نمیخوای بخونی؟
+.....معلومه که نه....
_پس چرا اومدیم اینجا؟اینهمه جای خلوت...
+نمیدونم....
یچیزی بگم نه نمیگی؟
_بستگی داره چی باشه...
+خب باشه نمیگم اصن...
توی چشمای هم زل زده بودنو حرکت نمیکردن...مینجی خیز گرفته بود و جونگکوک دستش رو آماده کرده بود...
مینجی با یه حرکت دستشو به لیوان کوک رسوند ولی کوک مانع برداشتنش شد....
+یکم..
_اصلا
+چرا
_هنوز باید لیموناد بخوری
+خواهش میکنم...یکم...
_ببین من اصلا حوصله ی جمع کردن یه آدم مستو ندارماا
+با یه قلوپ که آدم مست نمیشه
_ای خدا...تو چرا اینقد لجبازی؟
+آفرین حالا دستتو بردار...
مینجی آروم دست پسر رو کنار زدو لیوانو طرف دهنش برد
یکم ازش خورد و قیافش جمع شد...
_بسه
+جدی عاشق اینایی؟به لیموناد ایمان آوردم
_خیلی خب...بدش من
میخواست از دستش بکشه که لیوان تکون بدی خورد و یکمش ریخت روی آستین دختر...
_اوه(چشماش گرد میشن)
+ایی
_خب حالا...خودتو لوس نکن چیزی نیست که (رفتن سمتش)
۲.۱k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.