ℙ𝕒𝕣𝕥 ۲۸
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۲۸
/فقط کمتر مرموز به نظر بیا و موهاتو چتری نزن!
قیچی کوچیکی از توی جیبش در آورد و بلافاصله یکم از چتری های توی صورتم چید!...
مچشو گرفتمو قیچی رو پرت کردم اون طرف...با لبخند بهم نگاه میکرد...سعی کردم نشون بدم اصلا کاراش برام مهم نیستن....
بعد از ول کردن دستش چند تا از بچه ها سعی کردن جدامون کنن.....
ساعت نزدیک سه بود و تا پنج دقیقه دیگه زنگ میخورد...
کیفمو برداشتمو چتری نصفه نیممو توی موهای کوتاهم مخفی کردم....
کنار دیوار سنگی مدرسه منتظر موندم....
سرم پایین بودو با سنگ کوچیک جلوی پام بازی میکردم...
دستی روی شونم اومد که باعث شد سر جام میخ بشم!...
نگاهم به چشمای تیره و چروک بزرگ روی پیشونی معلم ادبیات کره ام افتاد.....آروم پلک میزد و کیف چرم قهوه ایشو توی دستش تکون میداد....
(شنیدم با بچه ها درگیر شدی!....وارد حاشیه ها نشو...کلاستون داره توی دردسر میوفته!شاید چند نفر اخراج موقت بشن.....توی دختر بی سروصدایی هستی...)
+ااا.....ممنون.....احیانا شما....آقای جئونو ندیدید؟؟
(آقای جئون؟...آهان...اون فقط یکساله که اومده به این مدرسه...ولی میانگین نمرات ریاضی شماها واقعا پیشرفت داشته....
خب....آخرین بار توی دفتر پشت کامپیوتر دیدمش....فکر کنم چند دقیقه دیگه میاد بیرون....من دیگه میرم..مراقب خودت باش...)
سرمو تکون دادمو به رفتنش خیره شدم....
حواسم پرت شد که دیدم کسی که منتظرش بودم داره میره طرف ماشینش....
دویدم سمتشو دستمو گذاشتم روی شونش...
+ا...آقای جئون!
برگشت و با تعجب به صورتم نگاهی انداخت
_اقای جئون؟؟ چرا اینطوری صدام میکنی؟
دستمو برداشتمو گوشه ی دامنمو صاف کردم....
+خ...خب...گفتم شاید توی مدرسه بهتر باشه با فامیل صدات کنم....
_....بیا بالا
+ولی!!
/فقط کمتر مرموز به نظر بیا و موهاتو چتری نزن!
قیچی کوچیکی از توی جیبش در آورد و بلافاصله یکم از چتری های توی صورتم چید!...
مچشو گرفتمو قیچی رو پرت کردم اون طرف...با لبخند بهم نگاه میکرد...سعی کردم نشون بدم اصلا کاراش برام مهم نیستن....
بعد از ول کردن دستش چند تا از بچه ها سعی کردن جدامون کنن.....
ساعت نزدیک سه بود و تا پنج دقیقه دیگه زنگ میخورد...
کیفمو برداشتمو چتری نصفه نیممو توی موهای کوتاهم مخفی کردم....
کنار دیوار سنگی مدرسه منتظر موندم....
سرم پایین بودو با سنگ کوچیک جلوی پام بازی میکردم...
دستی روی شونم اومد که باعث شد سر جام میخ بشم!...
نگاهم به چشمای تیره و چروک بزرگ روی پیشونی معلم ادبیات کره ام افتاد.....آروم پلک میزد و کیف چرم قهوه ایشو توی دستش تکون میداد....
(شنیدم با بچه ها درگیر شدی!....وارد حاشیه ها نشو...کلاستون داره توی دردسر میوفته!شاید چند نفر اخراج موقت بشن.....توی دختر بی سروصدایی هستی...)
+ااا.....ممنون.....احیانا شما....آقای جئونو ندیدید؟؟
(آقای جئون؟...آهان...اون فقط یکساله که اومده به این مدرسه...ولی میانگین نمرات ریاضی شماها واقعا پیشرفت داشته....
خب....آخرین بار توی دفتر پشت کامپیوتر دیدمش....فکر کنم چند دقیقه دیگه میاد بیرون....من دیگه میرم..مراقب خودت باش...)
سرمو تکون دادمو به رفتنش خیره شدم....
حواسم پرت شد که دیدم کسی که منتظرش بودم داره میره طرف ماشینش....
دویدم سمتشو دستمو گذاشتم روی شونش...
+ا...آقای جئون!
برگشت و با تعجب به صورتم نگاهی انداخت
_اقای جئون؟؟ چرا اینطوری صدام میکنی؟
دستمو برداشتمو گوشه ی دامنمو صاف کردم....
+خ...خب...گفتم شاید توی مدرسه بهتر باشه با فامیل صدات کنم....
_....بیا بالا
+ولی!!
۲.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.