پارت چهاردهم●■□
پارت چهاردهم●■□
قسمت دوم:
لرزش گوشی ام رو روی شیشه ها که رو زمین ریخته بودن حس کردم ...خم شدم و گوشیم رو تو یه دستم و یه تیکه شیشه رو تو دست دیگم گرفتم و دستم و مش تک کردم و شیشه رو تو مشتم فشار دادم ....قطره های خونم روی زمین ریخت منم بهش خیره شدم .....من قطره قطره خودم رو نابود میکنم .....گوشی رو به دیوار کوبیدم و کتم رو در اوردم ...من کاملا آماده بودم که خودم رو تنبیه کنم
مشتم رو باز کردم و شیشه رو زمین انداختم ..سرم گیچ میرفت که افتادم زمین تمام بدنم احساس سوزش کردم بخاطر شیشه ها بود ... چه درد آرامش بخشی .....چشمام رو روی هم گذاشتم و زمانی که تو درد غرق بودم خوابیدم ...
~~~~~~~~
*کوکی : دم در هتل وایساده بودم و خیلی دلشوره داشتم .....اصلا من چرا یه بار درباره اون ماجرا با جیمین حرف نزدم ...شاید ....شاید تیهونگ راست میگه.......چی دارم میگم اگه اصلا بگیم اتفاقی بود جیمین گفت که ازش خواسته بوده ....اشکام در اومد ..الان من خودم هم نمیدونم که هنوز دوسش دارم یا ازش متنفرم .... ینی الان تو نبود من داره با بقیه حال میکنه ؟؟؟ بعد من هم اینجا دارم برا اون گریه میکنم من چه احمقی ام ..... اصلا به من چه که داره با خودش چیکار میکه من باید رو تمرین تمرکز کنم ........... اشکام رو پاک کردم و رفتم تو هتل _______________
/یک ساعت بعد /
*وی : از جام بلند شدم چشمام سیاهی میرفت به شیشه ها نگاه کردم که با خون من رنگی شده بودن لبخند زدم و رفتم پایین تا مشروب ها و قرص ها رو بیارم تو راه رو کاملا احساس میکردم خون داره از پایین شلوارم میچکه دیوار رد خون دستم بود ... وقتی خونم رو میدیدم آرامش میگرفتم ... دستم رو دباره رو دیوار کشیدم اینبار زخم عمیقم عمیق تر شد و دیوار بیشتر خونی ... خون از نوک انگشتم قطره قطره می ریخت... به ماشین رسیدم و تعادلم رو از دست دادم و به ماشین کوبیده شدم ...دلم میخواست گریه کنم و داد بزنم ولی نمیشد رو شیشه با انگشت خونیم نوشتم / برای کوکی/
شیشه مشروب ها رو برداشتم و همچنین قرص ها شیشه مشروب بخاطر خونی بودن دستم افتاد و شکست شیشه مشروب هم نازک بود و هم تیز حیف بود این شیشه هم با خونم رنگی نشه چند تیکه شو برداشتم و تو مشتم فشار دادم از شدت درد تو خودم جمع شدم شیشه هارو رو زمین انداختم و شیشه مشروب دیگه رو زدم زیر بغلم و از پله ها بالا میرفتم.... وسط راه پله مشروب رو باز کردم و درش از دستم افتاد مشروب رو تاجایی که تونستم سر کشیدم ..
عررررررررررر دل خودم گرفت......
این قسمت همش جدایی بود.
ادامه دارد..........
قسمت دوم:
لرزش گوشی ام رو روی شیشه ها که رو زمین ریخته بودن حس کردم ...خم شدم و گوشیم رو تو یه دستم و یه تیکه شیشه رو تو دست دیگم گرفتم و دستم و مش تک کردم و شیشه رو تو مشتم فشار دادم ....قطره های خونم روی زمین ریخت منم بهش خیره شدم .....من قطره قطره خودم رو نابود میکنم .....گوشی رو به دیوار کوبیدم و کتم رو در اوردم ...من کاملا آماده بودم که خودم رو تنبیه کنم
مشتم رو باز کردم و شیشه رو زمین انداختم ..سرم گیچ میرفت که افتادم زمین تمام بدنم احساس سوزش کردم بخاطر شیشه ها بود ... چه درد آرامش بخشی .....چشمام رو روی هم گذاشتم و زمانی که تو درد غرق بودم خوابیدم ...
~~~~~~~~
*کوکی : دم در هتل وایساده بودم و خیلی دلشوره داشتم .....اصلا من چرا یه بار درباره اون ماجرا با جیمین حرف نزدم ...شاید ....شاید تیهونگ راست میگه.......چی دارم میگم اگه اصلا بگیم اتفاقی بود جیمین گفت که ازش خواسته بوده ....اشکام در اومد ..الان من خودم هم نمیدونم که هنوز دوسش دارم یا ازش متنفرم .... ینی الان تو نبود من داره با بقیه حال میکنه ؟؟؟ بعد من هم اینجا دارم برا اون گریه میکنم من چه احمقی ام ..... اصلا به من چه که داره با خودش چیکار میکه من باید رو تمرین تمرکز کنم ........... اشکام رو پاک کردم و رفتم تو هتل _______________
/یک ساعت بعد /
*وی : از جام بلند شدم چشمام سیاهی میرفت به شیشه ها نگاه کردم که با خون من رنگی شده بودن لبخند زدم و رفتم پایین تا مشروب ها و قرص ها رو بیارم تو راه رو کاملا احساس میکردم خون داره از پایین شلوارم میچکه دیوار رد خون دستم بود ... وقتی خونم رو میدیدم آرامش میگرفتم ... دستم رو دباره رو دیوار کشیدم اینبار زخم عمیقم عمیق تر شد و دیوار بیشتر خونی ... خون از نوک انگشتم قطره قطره می ریخت... به ماشین رسیدم و تعادلم رو از دست دادم و به ماشین کوبیده شدم ...دلم میخواست گریه کنم و داد بزنم ولی نمیشد رو شیشه با انگشت خونیم نوشتم / برای کوکی/
شیشه مشروب ها رو برداشتم و همچنین قرص ها شیشه مشروب بخاطر خونی بودن دستم افتاد و شکست شیشه مشروب هم نازک بود و هم تیز حیف بود این شیشه هم با خونم رنگی نشه چند تیکه شو برداشتم و تو مشتم فشار دادم از شدت درد تو خودم جمع شدم شیشه هارو رو زمین انداختم و شیشه مشروب دیگه رو زدم زیر بغلم و از پله ها بالا میرفتم.... وسط راه پله مشروب رو باز کردم و درش از دستم افتاد مشروب رو تاجایی که تونستم سر کشیدم ..
عررررررررررر دل خودم گرفت......
این قسمت همش جدایی بود.
ادامه دارد..........
۳۰.۴k
۲۴ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.