دوست پسر سادیسمی من
𝑁𝑎𝑚𝑒:دوست پسر سادیسمی من🍷
𝑃𝑎𝑟𝑡:15
علامت کوک:_ علامت لارا:+
ویو کوک
بعد از اینکه شوگا و جیمین رفتن سرکار
رفتم تو حیاط پشت عمارت و رفتم داخل گل خونه
_: وای چه گل بابونه ی قشنگی 🥺
چقدر گُلای رز قشنگی اینجاست
داشتم به گلا اب میدادم که یهو سرم گیج رفت و افتادم روی زمین
_: آخ سرم
یهو یه تصویر اومد جلوی چشمام یه دختر بود
و بعدش خاموشی
از زبان جیمین
با شوگا اومدیم سازمان و محلوله رو تحویل گرفتیم
یه لحظه دلم شور زد برای کوک
=: شوگا
×: هوم؟
=: دلم شور میزنه
×: چرا؟
=: کوک تنهاست اتفاقی براش نیوفته؟
×: نه بابا مگه بچه هست تازه به یکی از بادیگاردا سپردم
از دور کوک رو بپاد تا اتفاقی براش نیوفته
=: اوم... ولی بیا کارمون تموم شد زود بریم پیش کوک
×: اوک
........................
از زبان نویسنده:
از اونجایی که حال ندارم تایپ کنم
اینو بدونید وقتی کوک تو گلخونه (عکسشو میزارم)
بیهوش شد بادیگارد بردش تو اتاق و به دکتر و شوگا زنگ زد
........................
ویو شوگا
کارمون تموم شد داشتیم میرفتیم خونه که لی هیون (همون بادیگارده)
زنگ زد و گفت که کوک رفته گلخونه و حالش بد شده و بیهوش شده
من و جیمین سریع رسیدیم عمارت
(علامت لی هیون")
": سلام ارباب
×: سلام کوک کجاست
": داخل اتاق هستن و دکتر هم پیششونه
×:اها حالا میتونی بری
": بله... با اجازه (تعظیم)
(علامت دکتر ✓)
×: سلام دکتر
✓: سلام ارباب
=: حال کوک چطوره
✓: چون حافظشون پاک شده یه تیکه کوچیک از خاطرشون رو
یادشون اومد و بهشون شک وارد شد و بیهوشن بهشون
ارام بخش زدم تا 15 مین دیگه بیدار میشن
×: اوهوم... ممنون میتونی بری
✓: تعظیم
بعد از 10 مین
ویو کوک
بعد از چند دقیقه بیدار شدم سرم گیج میرفت
=: کوک خوبی
_: اره اره
جیمین
=: ب.... بله
_: میگم من قبلا با دختری بودم؟
=: ت.. تو.. نه
_: واقعا میگی
=: ا.. اره
_: پس چرا به لکنت افتادی🙂
=: هیچی.... هیچی
احساس میکردم جیمین داره میپیچونه
ولی چیزی نگفتم
بعد از مکالممون رفتیم پایین و ناهار خوردیم
×: کوک بهتری
_: اره... اوکیم
=: خوبه
_: میگم من میخوام برم بیرون
=: اوک ساعت 4 باهم میریم
_: اوک
ویو ساعت 4
از زبان جیمین
داشتم لباس عوض میکردم که
ادامه دارد....
(شرایط: 12 تا لایک و 20 تا کامنت)
𝑃𝑎𝑟𝑡:15
علامت کوک:_ علامت لارا:+
ویو کوک
بعد از اینکه شوگا و جیمین رفتن سرکار
رفتم تو حیاط پشت عمارت و رفتم داخل گل خونه
_: وای چه گل بابونه ی قشنگی 🥺
چقدر گُلای رز قشنگی اینجاست
داشتم به گلا اب میدادم که یهو سرم گیج رفت و افتادم روی زمین
_: آخ سرم
یهو یه تصویر اومد جلوی چشمام یه دختر بود
و بعدش خاموشی
از زبان جیمین
با شوگا اومدیم سازمان و محلوله رو تحویل گرفتیم
یه لحظه دلم شور زد برای کوک
=: شوگا
×: هوم؟
=: دلم شور میزنه
×: چرا؟
=: کوک تنهاست اتفاقی براش نیوفته؟
×: نه بابا مگه بچه هست تازه به یکی از بادیگاردا سپردم
از دور کوک رو بپاد تا اتفاقی براش نیوفته
=: اوم... ولی بیا کارمون تموم شد زود بریم پیش کوک
×: اوک
........................
از زبان نویسنده:
از اونجایی که حال ندارم تایپ کنم
اینو بدونید وقتی کوک تو گلخونه (عکسشو میزارم)
بیهوش شد بادیگارد بردش تو اتاق و به دکتر و شوگا زنگ زد
........................
ویو شوگا
کارمون تموم شد داشتیم میرفتیم خونه که لی هیون (همون بادیگارده)
زنگ زد و گفت که کوک رفته گلخونه و حالش بد شده و بیهوش شده
من و جیمین سریع رسیدیم عمارت
(علامت لی هیون")
": سلام ارباب
×: سلام کوک کجاست
": داخل اتاق هستن و دکتر هم پیششونه
×:اها حالا میتونی بری
": بله... با اجازه (تعظیم)
(علامت دکتر ✓)
×: سلام دکتر
✓: سلام ارباب
=: حال کوک چطوره
✓: چون حافظشون پاک شده یه تیکه کوچیک از خاطرشون رو
یادشون اومد و بهشون شک وارد شد و بیهوشن بهشون
ارام بخش زدم تا 15 مین دیگه بیدار میشن
×: اوهوم... ممنون میتونی بری
✓: تعظیم
بعد از 10 مین
ویو کوک
بعد از چند دقیقه بیدار شدم سرم گیج میرفت
=: کوک خوبی
_: اره اره
جیمین
=: ب.... بله
_: میگم من قبلا با دختری بودم؟
=: ت.. تو.. نه
_: واقعا میگی
=: ا.. اره
_: پس چرا به لکنت افتادی🙂
=: هیچی.... هیچی
احساس میکردم جیمین داره میپیچونه
ولی چیزی نگفتم
بعد از مکالممون رفتیم پایین و ناهار خوردیم
×: کوک بهتری
_: اره... اوکیم
=: خوبه
_: میگم من میخوام برم بیرون
=: اوک ساعت 4 باهم میریم
_: اوک
ویو ساعت 4
از زبان جیمین
داشتم لباس عوض میکردم که
ادامه دارد....
(شرایط: 12 تا لایک و 20 تا کامنت)
- ۶.۲k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط