"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۲۲
"ویو جونگکوک"
با اینکه میدونست چکارایی از دستم برمیاد ، با اینکه عین سگ ازم میترسه، میدونه که جه سگ اعصابیم ، بازم کاره خودشو میکرد، یه کله خرههه، همیشه دوست داشت به اندازه من قدرت داشته باشه ، و مطمعنا هنوزم داره اینکه کی نقشه بکشه برا پایین کشیدنم خدا میدونه، همینکه تا الان کاری نکرده هم خیلی عجیبه
به اجبارش نشستم و جزءی از این مهمونیه بیخود شدم
تهیونگم کنارن بود
.مینهو: بابا بس کن دیگه یکم خوش بگذرون اصلا خندیدن بلدی؟
خیلی جدی بش نگاه کردم و گفتم:
_ مینهو حد خودتو بدون نزار کلامون بره تو هم
دستاشو تسلیم وار بالا اوردو گفت:
_ اوکی اوکی
با لرزش گوشیم از جیبم بیرون اوردمش
اجوما بود
از جام بلند شدم تا یجا ساکت جواب بدم
وقتی مکان نورد نیازو میدا کردم جواب دادم:.
_ هوم؟
اجوما: سلام ارباب
_: زود کارتو بگو سرم شلوغه
اجوما: ارباب نادیا ...
_: چشه!؟
اجوما: از دیروز که شما رفتید هنوز چییزی نخورده قبلشم که یه روز نخورده بود الان سومین روزه از جاش تو اتاق تکون نمیخوره درم باز نمیکنه ادم بفهمه ززندس یا مرده
_:این بچه بازیا چیه
اجوما: ارباب من واقعا خیلی نگراننشم
_: اوکی، میام ، خودمو میرسونم
گوشیو قط کردمو برگشتم داخل مهمونی پیش تهیونگ گفتم:.
_ پاشو برگردیم امارت
تهیونگ بلند شد داشتیممیرفتیم که مینهو : کجا !؟ هنوز که زمانی نگذشته،با عجله کجا!؟
کوک:کاره مهم دارم
امدم باز برم که گفت:
_ این چه کاریه که انقدر برایه ارباب بزرگ مهمه!؟
ارباب بزرگ؟ جزء تیکه هاشه
کوک: به تو ربطی نداره
این دفعه دیگه خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم و بعد از سوار شدن تو ماشین تهیونگ گفت:
_ چیشده!؟
کوک: اون دختره نادیا....معلوم نیست چه مرگشهه سه روزه تو اتاق حبس کرده خودشو ، بچست( کلمه اخرو اروم گفت)
ته: خب، مگه چیکارش کردی!؟
با صدایه بلندی گفتم:
_ من حتی لباسشو درمنیاوردممم...
معتجب نگام کردو گفت:
_ تو بش تو این مدت دست نزدی!؟
کوک: نه نزدم ( بلند)
_____
وقتی ماشین نگه داشت
حدودا ۳ ساعت طول کشید از ماشین پیاده شدم و با قدمایه بلند وارد خونه شدم
و مستقبم به سمت اتاقش رفتم که اجوما داشت حرف میزد که خبری ازش نیست و فلاننن
به در رسیدم وقتی دستگیره رو کشیدم قفل بود
کوک: در این خراب شده رو باز کن ....یالاا( داد)
جوابی نگرفتم
کوک: ببین بچه جونن کاری نکن وقتی دستم بت رسید عین سگ بزنمت باز کن درو( بلند)
بازم خبری نشد
این دفعه به در ضربه محکم زدم
از اینکه بلایی سر خودش اورده باشه سگ تر از قبل شدم:
_نادیااا..این درو باز کن
رو به اجوما گفتم:
_ این همه ادم اینجایید نتونستید کترلش کنید!؟
part: ۲۲
"ویو جونگکوک"
با اینکه میدونست چکارایی از دستم برمیاد ، با اینکه عین سگ ازم میترسه، میدونه که جه سگ اعصابیم ، بازم کاره خودشو میکرد، یه کله خرههه، همیشه دوست داشت به اندازه من قدرت داشته باشه ، و مطمعنا هنوزم داره اینکه کی نقشه بکشه برا پایین کشیدنم خدا میدونه، همینکه تا الان کاری نکرده هم خیلی عجیبه
به اجبارش نشستم و جزءی از این مهمونیه بیخود شدم
تهیونگم کنارن بود
.مینهو: بابا بس کن دیگه یکم خوش بگذرون اصلا خندیدن بلدی؟
خیلی جدی بش نگاه کردم و گفتم:
_ مینهو حد خودتو بدون نزار کلامون بره تو هم
دستاشو تسلیم وار بالا اوردو گفت:
_ اوکی اوکی
با لرزش گوشیم از جیبم بیرون اوردمش
اجوما بود
از جام بلند شدم تا یجا ساکت جواب بدم
وقتی مکان نورد نیازو میدا کردم جواب دادم:.
_ هوم؟
اجوما: سلام ارباب
_: زود کارتو بگو سرم شلوغه
اجوما: ارباب نادیا ...
_: چشه!؟
اجوما: از دیروز که شما رفتید هنوز چییزی نخورده قبلشم که یه روز نخورده بود الان سومین روزه از جاش تو اتاق تکون نمیخوره درم باز نمیکنه ادم بفهمه ززندس یا مرده
_:این بچه بازیا چیه
اجوما: ارباب من واقعا خیلی نگراننشم
_: اوکی، میام ، خودمو میرسونم
گوشیو قط کردمو برگشتم داخل مهمونی پیش تهیونگ گفتم:.
_ پاشو برگردیم امارت
تهیونگ بلند شد داشتیممیرفتیم که مینهو : کجا !؟ هنوز که زمانی نگذشته،با عجله کجا!؟
کوک:کاره مهم دارم
امدم باز برم که گفت:
_ این چه کاریه که انقدر برایه ارباب بزرگ مهمه!؟
ارباب بزرگ؟ جزء تیکه هاشه
کوک: به تو ربطی نداره
این دفعه دیگه خارج شدیم و به سمت ماشین رفتیم و بعد از سوار شدن تو ماشین تهیونگ گفت:
_ چیشده!؟
کوک: اون دختره نادیا....معلوم نیست چه مرگشهه سه روزه تو اتاق حبس کرده خودشو ، بچست( کلمه اخرو اروم گفت)
ته: خب، مگه چیکارش کردی!؟
با صدایه بلندی گفتم:
_ من حتی لباسشو درمنیاوردممم...
معتجب نگام کردو گفت:
_ تو بش تو این مدت دست نزدی!؟
کوک: نه نزدم ( بلند)
_____
وقتی ماشین نگه داشت
حدودا ۳ ساعت طول کشید از ماشین پیاده شدم و با قدمایه بلند وارد خونه شدم
و مستقبم به سمت اتاقش رفتم که اجوما داشت حرف میزد که خبری ازش نیست و فلاننن
به در رسیدم وقتی دستگیره رو کشیدم قفل بود
کوک: در این خراب شده رو باز کن ....یالاا( داد)
جوابی نگرفتم
کوک: ببین بچه جونن کاری نکن وقتی دستم بت رسید عین سگ بزنمت باز کن درو( بلند)
بازم خبری نشد
این دفعه به در ضربه محکم زدم
از اینکه بلایی سر خودش اورده باشه سگ تر از قبل شدم:
_نادیااا..این درو باز کن
رو به اجوما گفتم:
_ این همه ادم اینجایید نتونستید کترلش کنید!؟
۳۷.۳k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.