پارت چهارم رمان وقتی دوست برادرته و

پارت چهارم رمان وقتی دوست برادرته و...

ویو نویسنده

مانا به ات زنگ میزنه میگه بیا بریم بیرون باهم اما ات باید از یونگی اجازه بگیرد.

«مانا جونم بزار اول از یونگی اجازه بگیرم خبرت میکنم»

مانا«اها باشه پس برو اجازه بگیر بای»

ات میره پیش یونگی «داداشی اجازه میدی با مانا برم بیرون؟»

یونگی«زود بر میگردی یک ساعته اوکیه؟»

«اها باشه مرسییی داداشی» لوس میکنه خودش

ات نگاهی به دوستان یونگی می اندازد و میرود.

با مانا تماس میگیرد و به او میگوید که فقط یک ساعت میتوانند بیرون باشند مانا هم قبول میکند، ات اماده میشود و میرود در حیاط منتظر مانا میماند.

مانا با یک پسر که نمی داند کیست با ماشینی سفید می ایند

مانا«هی ات بیا سوار شو»

ات میره سوار ماشین میشود«سلام»

پسر«اسم من بنگ چان هستش و شما باید ات باشی؟»

«بله درسته مین ات هستم»

ات و مانا باهم میرن پارک و شهر بازی کلی بازی میکنند، میان بازی ات از یادش میره که یک ساعت فرصت داشته نیم ساعت دیر کرده سریع به بنگ چان مانا میگه که ببرنش خونه چون خیلی دیر شده است.

مانا همراه بنگ چان ات را به خانه میبرند ات وارد خانه که میشود...

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

در خواستیپارت پنجم رمان برادر های ناتنی مننامجون، با دست‌های...

پارت ششم رمان برادر های ناتنی منشوک ناشی از خواندن دفترچه خا...

#در خواستی پارت پنجم رمان برادر های ناتنی مننامجون، با دست‌ه...

پارت چهارم رمان برادر های ناتنی مندر خواستی. پزشک، نفسی تازه...

سناریو: (وقتی که....)(۹:۱۷ دقیقه شب)تصمیم گرفتی بری یچیزی بخ...

پارت ۷ویو ات: بلاخره رسیدیم به پارک داپسان و جنگکوک رفت بیل...

پارت ۱۳راوی: جنگکوک رفت دنبال ات و باهم رفتن خرید، شاید برات...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط