!♡عشق مافیایی♡!
!♡عشق مافیایی♡!
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
p۳۰♡
× : حالا نقشت چیه ا.ت؟
& : نمیدونم...بخاطر همین زنگ زدیم همتون بیایید...چون همتون جز داداش دسته گل بنده مافیای حرفه ای هستین...
€ : یاااااااااااااااا ا.تتتتتتتتت...
& : باشه حالا...
&×/~€ : *خنده*
(میونگ ویو)
خیلی واسه ا.ت نگران بودم...اون عوضی دوباره برگشته بود...حالا من که مافیا نیستم چه گوهی باید بخورم؟خدایا این همه بلا بس نیست اخه برامووون مگه...
€ : چی کار کنیم الان؟ا.ت بلایی سرت نیااااااد*نگران*
& : میونگ من هیچیم نمیشه خب؟نگران نباش...فقط الانا دیگه باید فهمیده باشه که نیستم...
~ : اره حتما فهمیده...
& : راستی تهیووووونگگگگگ*جیغ*
~ : یاااااا خدااااااا چتههههه؟
& : شوگا گفت یکاری میکنم عشقت ولت کنه با یه فیلم...اون حتما یه فیلم برات میفرسته که من دارم با خودش یا یکی دیگه چیز میکنم که واقعی نیست...هر موقعععععع از یه شماره ی ناشناس برات ازین فیلما اومد باور نکن...خواهش میکنم...
~ : قول میدم عشقم قول میدم باور نکنم...
بعد از حرف ا.ت سکوت کردم...داشتم فکر میکردم...چیکار باید بکنیم؟که لیسا گفت...
/ : به چی فکر میکنی عشقم؟
€ : به این که چه گلی باید به سرمون بگیریم...
(کوک ویو)
هممون تو فکر بودیم...هیچکس حرف نمیزد...ا.ت استرس داشت...ته عصبانی بود...میونگ ناراحت بود...منم به این فکر میکردم که چیکار کنیم که یهو یه چیزی زد به سرم..................
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
p۳۰♡
× : حالا نقشت چیه ا.ت؟
& : نمیدونم...بخاطر همین زنگ زدیم همتون بیایید...چون همتون جز داداش دسته گل بنده مافیای حرفه ای هستین...
€ : یاااااااااااااااا ا.تتتتتتتتت...
& : باشه حالا...
&×/~€ : *خنده*
(میونگ ویو)
خیلی واسه ا.ت نگران بودم...اون عوضی دوباره برگشته بود...حالا من که مافیا نیستم چه گوهی باید بخورم؟خدایا این همه بلا بس نیست اخه برامووون مگه...
€ : چی کار کنیم الان؟ا.ت بلایی سرت نیااااااد*نگران*
& : میونگ من هیچیم نمیشه خب؟نگران نباش...فقط الانا دیگه باید فهمیده باشه که نیستم...
~ : اره حتما فهمیده...
& : راستی تهیووووونگگگگگ*جیغ*
~ : یاااااا خدااااااا چتههههه؟
& : شوگا گفت یکاری میکنم عشقت ولت کنه با یه فیلم...اون حتما یه فیلم برات میفرسته که من دارم با خودش یا یکی دیگه چیز میکنم که واقعی نیست...هر موقعععععع از یه شماره ی ناشناس برات ازین فیلما اومد باور نکن...خواهش میکنم...
~ : قول میدم عشقم قول میدم باور نکنم...
بعد از حرف ا.ت سکوت کردم...داشتم فکر میکردم...چیکار باید بکنیم؟که لیسا گفت...
/ : به چی فکر میکنی عشقم؟
€ : به این که چه گلی باید به سرمون بگیریم...
(کوک ویو)
هممون تو فکر بودیم...هیچکس حرف نمیزد...ا.ت استرس داشت...ته عصبانی بود...میونگ ناراحت بود...منم به این فکر میکردم که چیکار کنیم که یهو یه چیزی زد به سرم..................
۵.۹k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.