صبح از پنجرهی نیمهباز اتاق میتابید و نور لطیفی روی صورت هانا پاشیده بود ...
"𝑹𝑯𝒀𝑻𝑯𝑴 𝑶𝑭 𝒀𝑶𝑼
𝑷𝑨𝑹𝑻 :𝒔𝒊𝒙
---
صبح از پنجرهی نیمهباز اتاق میتابید و نور لطیفی روی صورت هانا پاشیده بود. جونگکوک، با نگاهی خیره به صورتش، انگار نمیخواست حتی یک ثانیه از دیدنش غافل بمونه. دستش آروم روی بازوی دختر میلغزید و نفسهاش منظم و گرم، کنار گردن هانا حس میشد.
– بیداری؟
زمزمهی بم و خشدارش باعث شد چشمهامو باز کنم. لبخند محوی زدم و گفتم:
– نه، هنوز خوابم...
خندید و با نوک بینیش آروم به بینیم زد.
– پس این لبخند قشنگ برای کی بود، خانم خوابآلود؟
– برای کسی که منو بغل کرده و ول نمیکنه.
جونگکوک با مهربونی نگاهم کرد، انگار تمام دنیا توی اون لحظه فقط من بودم براش.
– فکر نمیکنی باید یه کم درباره دیشب حرف بزنیم؟
چشمهامو بستم و آروم گفتم:
– اگه بگم نمیخوام پشیمون بشی چی؟
– هانا...
دستش رو روی گونهم گذاشت.
– من اگه قرار بود پشیمون بشم، اصلاً دستتو نمیگرفتم. دیشب برای من چیزی بیشتر از یه لحظه بود. حس کردم... تو مال منی.
نگاهش خیلی جدی شد. نفس عمیقی کشید و انگشتش رو زیر چونهم گذاشت و سرمو بالا آورد.
– میخوام اینو بدونی... اگه یه روز همهچی رو بشه، اگه همه بفهمن، من هنوزم پشتت میمونم. چون عاشقتم.
قبل از اینکه چیزی بگم، لبهاش روی لبهام نشست. آروم. نه از اون بوسههایی که فقط واسه هوسه؛ این یکی... پر از حس بود.
لبهام توی لبهاش گم شده بودن و زمان انگار ایستاده بود. دستهامو روی صورتش گذاشتم و کمی بیشتر خودمو بهش نزدیک کردم. لبگیریمون طولانی شد. پر از احساس، پر از تمام چیزهایی که توی دلمون پنهون کرده بودیم.
وقتی عقب کشید، نفسهامون به هم خورده بود. ولی نگاهمون هنوز قفل هم بود.
– جونگکوک...
– هوم؟
– منم عاشقتم. فقط... هنوز یه کم از این دنیای پنهونی میترسم.
– نترس. چون تا وقتی باهمیم، هیچچیزی نمیتونه خطرناکتر از این باشه که بخوایم دور از هم باشیم.
دوباره بغلم کرد. قلبم آروم شده بود. میدونستم توی اون لحظه، هیچجای دنیا امنتر از بغلش نیست...
میخوام شرط بزارم چوک اصلاً حمایت نمیشه
لایک10
کامنت5
فالوور 115+۵=۱۲٠
---
𝑷𝑨𝑹𝑻 :𝒔𝒊𝒙
---
صبح از پنجرهی نیمهباز اتاق میتابید و نور لطیفی روی صورت هانا پاشیده بود. جونگکوک، با نگاهی خیره به صورتش، انگار نمیخواست حتی یک ثانیه از دیدنش غافل بمونه. دستش آروم روی بازوی دختر میلغزید و نفسهاش منظم و گرم، کنار گردن هانا حس میشد.
– بیداری؟
زمزمهی بم و خشدارش باعث شد چشمهامو باز کنم. لبخند محوی زدم و گفتم:
– نه، هنوز خوابم...
خندید و با نوک بینیش آروم به بینیم زد.
– پس این لبخند قشنگ برای کی بود، خانم خوابآلود؟
– برای کسی که منو بغل کرده و ول نمیکنه.
جونگکوک با مهربونی نگاهم کرد، انگار تمام دنیا توی اون لحظه فقط من بودم براش.
– فکر نمیکنی باید یه کم درباره دیشب حرف بزنیم؟
چشمهامو بستم و آروم گفتم:
– اگه بگم نمیخوام پشیمون بشی چی؟
– هانا...
دستش رو روی گونهم گذاشت.
– من اگه قرار بود پشیمون بشم، اصلاً دستتو نمیگرفتم. دیشب برای من چیزی بیشتر از یه لحظه بود. حس کردم... تو مال منی.
نگاهش خیلی جدی شد. نفس عمیقی کشید و انگشتش رو زیر چونهم گذاشت و سرمو بالا آورد.
– میخوام اینو بدونی... اگه یه روز همهچی رو بشه، اگه همه بفهمن، من هنوزم پشتت میمونم. چون عاشقتم.
قبل از اینکه چیزی بگم، لبهاش روی لبهام نشست. آروم. نه از اون بوسههایی که فقط واسه هوسه؛ این یکی... پر از حس بود.
لبهام توی لبهاش گم شده بودن و زمان انگار ایستاده بود. دستهامو روی صورتش گذاشتم و کمی بیشتر خودمو بهش نزدیک کردم. لبگیریمون طولانی شد. پر از احساس، پر از تمام چیزهایی که توی دلمون پنهون کرده بودیم.
وقتی عقب کشید، نفسهامون به هم خورده بود. ولی نگاهمون هنوز قفل هم بود.
– جونگکوک...
– هوم؟
– منم عاشقتم. فقط... هنوز یه کم از این دنیای پنهونی میترسم.
– نترس. چون تا وقتی باهمیم، هیچچیزی نمیتونه خطرناکتر از این باشه که بخوایم دور از هم باشیم.
دوباره بغلم کرد. قلبم آروم شده بود. میدونستم توی اون لحظه، هیچجای دنیا امنتر از بغلش نیست...
میخوام شرط بزارم چوک اصلاً حمایت نمیشه
لایک10
کامنت5
فالوور 115+۵=۱۲٠
---
- ۴.۰k
- ۰۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط