Dizziness
❄️Dizziness❄️
P2
+ _ چیییییییی؟!
~ همین که گفتم ، حق مخالفت هم ندارین !
+ ولی پدر بزرگ ما از هم متنفریم ، چجوری باید زیر یه سقف زندگی کنیم؟؟؟
_ از خداتم باشه شوهری مثل من داشته باشی ! کل دخترای کره حاضرن برام رگشونم بزنن !
+ اون دخترا صد درصد عقلشون کمه ، دقیقا عین خودت !
_ حرف دهنتو بفهم !
~ بس کنید دیگه ، رو حرف من حرف نزنید . شما ازدواج می کنید و برام وارث میارین . اگرم خواستین بعد از بدنیا اومدن بچه طلاق میگیرین . از امشب هم توی خونه ای که براتون تدارک دیدم زندگی میکنید . جونگکوک ، هفته ی دیگه با دختر عموت باید برید خرید عروسی !
با سرخوردگی گفتیم :
+ _ چشم پدربزرگ .
و خونه رو ترک کردیم .
جونگکوک عین بز سرشو انداخت پایین و سمت ماشینش رفت .
+ هوییی ! حواست هست باید منو برسونی خونه ام تا لباسامو بردارم؟؟؟
_ مگه نشنیدی؟ پدر بزرگ گفت خونه تدارک دیده برامون ، پس لباس هم هست .
+ حالا هرچی ، راه بیفت .
_ من نوکرت نیستم که باهام دستوری حرف میزنی !
+ عه؟ خوب شد گفتی چون فکر می کردم یه نوکر ناچیزی .
_ و دختر عموی نوکر هم کلفته !
+ لعنت بهت جئون .
تا وقتی رسیدیم خونه دیگه حرفی نزدیم .
«توی خونه»
+ خب ، اتاق دومی برای من و اولی برای تو .
_ کی به تو گفته حق تعیین تکلیف برای منو داری؟
+ خودم !
هرکدوممون رفتیم توی اتاق هامون و کمی استراحت کردیم .
ویو جونگ سون
توی خواب نازم غرق بودم که یهو یه جسم به شدت سنگین افتاد روم و بغلم کرد . تقریبا داشتم تو خواب خفه میشدم . از خواب پریدم و با جونگکوکی مواجه شدم که عین عقب مونده ها با دست و پای ولو افتاده روم .
با صدای ضعیفی گفتم :
+ هوی ! بلندشو ، داری داری خف خفه ام می کنی !
_ هومممم ، چی ؟ چیشده ؟ من چرا اینجام زنیکهه؟
+ من چه بدونم خودت عین بز سرتو انداختی پایین اومدی لش کردی روم بعد از من میپرسی؟؟؟
از روی جونگ سون بلند میشه
_ اوه شت ، من تو خواب راه میرم !
+ مرده شور خودتو این تو خواب راه رفتنتو ببرن جئون !
_ خب حالا ، انگار چیشده .
+ چیشده مرتیکه؟ نزدیک بود خفه ام کنییی
_ حالا که سالمی ! پاشو بریم پایین غذا سفارش بدیم گشنمه
+ تو برو منم الان میام .
ویو جونگکوک
هنوزم مثل قبلا عه . همونقدر لجباز و بامزه . چی ؟ چی دارم می گم با خودم؟ بامزه ؟ اون عفریته ؟ مثل اینکه عقلم سر جاش نیست .
این پارت خیلی جالب نبود ولی پارت های بعدی اوکی میشه🎀
P2
+ _ چیییییییی؟!
~ همین که گفتم ، حق مخالفت هم ندارین !
+ ولی پدر بزرگ ما از هم متنفریم ، چجوری باید زیر یه سقف زندگی کنیم؟؟؟
_ از خداتم باشه شوهری مثل من داشته باشی ! کل دخترای کره حاضرن برام رگشونم بزنن !
+ اون دخترا صد درصد عقلشون کمه ، دقیقا عین خودت !
_ حرف دهنتو بفهم !
~ بس کنید دیگه ، رو حرف من حرف نزنید . شما ازدواج می کنید و برام وارث میارین . اگرم خواستین بعد از بدنیا اومدن بچه طلاق میگیرین . از امشب هم توی خونه ای که براتون تدارک دیدم زندگی میکنید . جونگکوک ، هفته ی دیگه با دختر عموت باید برید خرید عروسی !
با سرخوردگی گفتیم :
+ _ چشم پدربزرگ .
و خونه رو ترک کردیم .
جونگکوک عین بز سرشو انداخت پایین و سمت ماشینش رفت .
+ هوییی ! حواست هست باید منو برسونی خونه ام تا لباسامو بردارم؟؟؟
_ مگه نشنیدی؟ پدر بزرگ گفت خونه تدارک دیده برامون ، پس لباس هم هست .
+ حالا هرچی ، راه بیفت .
_ من نوکرت نیستم که باهام دستوری حرف میزنی !
+ عه؟ خوب شد گفتی چون فکر می کردم یه نوکر ناچیزی .
_ و دختر عموی نوکر هم کلفته !
+ لعنت بهت جئون .
تا وقتی رسیدیم خونه دیگه حرفی نزدیم .
«توی خونه»
+ خب ، اتاق دومی برای من و اولی برای تو .
_ کی به تو گفته حق تعیین تکلیف برای منو داری؟
+ خودم !
هرکدوممون رفتیم توی اتاق هامون و کمی استراحت کردیم .
ویو جونگ سون
توی خواب نازم غرق بودم که یهو یه جسم به شدت سنگین افتاد روم و بغلم کرد . تقریبا داشتم تو خواب خفه میشدم . از خواب پریدم و با جونگکوکی مواجه شدم که عین عقب مونده ها با دست و پای ولو افتاده روم .
با صدای ضعیفی گفتم :
+ هوی ! بلندشو ، داری داری خف خفه ام می کنی !
_ هومممم ، چی ؟ چیشده ؟ من چرا اینجام زنیکهه؟
+ من چه بدونم خودت عین بز سرتو انداختی پایین اومدی لش کردی روم بعد از من میپرسی؟؟؟
از روی جونگ سون بلند میشه
_ اوه شت ، من تو خواب راه میرم !
+ مرده شور خودتو این تو خواب راه رفتنتو ببرن جئون !
_ خب حالا ، انگار چیشده .
+ چیشده مرتیکه؟ نزدیک بود خفه ام کنییی
_ حالا که سالمی ! پاشو بریم پایین غذا سفارش بدیم گشنمه
+ تو برو منم الان میام .
ویو جونگکوک
هنوزم مثل قبلا عه . همونقدر لجباز و بامزه . چی ؟ چی دارم می گم با خودم؟ بامزه ؟ اون عفریته ؟ مثل اینکه عقلم سر جاش نیست .
این پارت خیلی جالب نبود ولی پارت های بعدی اوکی میشه🎀
- ۲.۲k
- ۰۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط