جونگ کوک یه لبخند شیطون زد خب حالا که اینو فهمیدی میخوای ادامه بدی
"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕¹⁰"
جونگ کوک یه لبخند شیطون زد. "خب… حالا که اینو فهمیدی، میخوای ادامه بدی؟"
"ادامهی چی؟" یونجی که هنوز گیج بود، ابروشو بالا برد.
جونگ کوک خندید و آرومتر گفت: "اون بوسهها… به نظرم هنوز تموم نشده بودن."
یونجی سرخ شد. "یــه لحظه وایسا! اون موقع تو گربه بودی!!"
جونگ کوک شونه بالا انداخت. "اما الان نیستم."
یونجی دستش رو روی صورتش گذاشت و زیر لب نالید: "من مردم… قطعاً مردم…"
جونگ کوک لبخندش عمیقتر شد. "نه یونجی… تو فقط باعث شدی من زنده بشم."
یونجی با سرعت به سمت اتاقش دوید. قلبش محکم توی سینهاش میکوبید و ذهنش به شدت درگیر بود.
"نه… این امکان نداره… شدو یه گربه بود… نه یه پسر!"
در رو محکم پشت سرش بست، خودش رو روی تخت انداخت و پتو رو با عجله روی سرش کشید. نفسش به تندی بالا و پایین میرفت. با چشمای بسته، سرشو به بالش فشار داد.
"نه… نه… این خواب بود… خواب بود… این امکان نداره…"
اما صداش هنوز توی گوشش میپیچید. اون چشمای مشکی درخشان… اون لبخند… اون صدای گرم و بم…
"نهههه…" یونجی با ناامیدی پتو رو بیشتر دور خودش پیچید.
در همون لحظه، صدای آروم باز شدن در اتاق شنیده شد. یونجی که زیر پتو قایم شده بود، خودش رو بیشتر به تخت چسبوند. قلبش دوباره تند شد.
قدمهای آرومی روی زمین اومد. تخت کمی تکون خورد. کسی… کنار یونجی نشست.
"یونجی…"
صداش همون صدای گرم و آروم بود.
یونجی با ترس و خجالت خودش رو بیشتر توی پتو فرو کرد. "نه… نه… تو شدو نیستی… من دارم خواب میبینم…"
جونگ کوک با لبخند گوشهی لبش، کمی جلوتر خم شد. دستش رو روی پتو گذاشت و به آرومی گفت: "میخوای منو نادیده بگیری؟"
یونجی با صدای خفه گفت: "تو… نمیتونی شدو باشی…"
جونگ کوک خندید. "خب، اگه نیستم… پس چرا انقدر داری ازم فرار میکنی؟"
"چون شدو یه گربه بود!"
جونگ کوک لبخند عمیقی زد و گفت: "و حالا یه پسرم. اتفاق خاصی افتاده؟"
یونجی با صدای گرفته گفت: "چـــرا… چرا داری باهام اینجوری حرف میزنی؟!"
جونگ کوک به آرومی پتو رو کمی عقب کشید. یونجی با وحشت چشماشو بست.
"اگه باز نکنیا… ممکنه دوباره تبدیل به گربه بشم."
یونجی لبش رو گزید و همون لحظه، جونگ کوک خندید. "داری فکر میکنی واقعاً گربه میشم، نه؟"
یونجی با اخم زیر لب گفت: "اگه این خواب باشه… لعنت بهش."
جونگ کوک سرشو کمی خم کرد، لبخند محوی روی لباش بود. بعد با انگشت آروم، نوک بینی یونجی رو لمس کرد.
"بیدار شو یونجی… این خواب نیست."
یونجی چشمهاشو باز کرد. صورت جونگ کوک دقیقاً جلوی صورتش
_ادامه دارد....!؟
"Parasto 1392"باشه فسقلی
سعی میکنم تو تعطیلات تمومش کنم، و اگر حمایت بشه، دوتا فیک دیگه که با ژانرهای مدرسهای و مافیایی هست رو آپ میکنم!
جونگ کوک یه لبخند شیطون زد. "خب… حالا که اینو فهمیدی، میخوای ادامه بدی؟"
"ادامهی چی؟" یونجی که هنوز گیج بود، ابروشو بالا برد.
جونگ کوک خندید و آرومتر گفت: "اون بوسهها… به نظرم هنوز تموم نشده بودن."
یونجی سرخ شد. "یــه لحظه وایسا! اون موقع تو گربه بودی!!"
جونگ کوک شونه بالا انداخت. "اما الان نیستم."
یونجی دستش رو روی صورتش گذاشت و زیر لب نالید: "من مردم… قطعاً مردم…"
جونگ کوک لبخندش عمیقتر شد. "نه یونجی… تو فقط باعث شدی من زنده بشم."
یونجی با سرعت به سمت اتاقش دوید. قلبش محکم توی سینهاش میکوبید و ذهنش به شدت درگیر بود.
"نه… این امکان نداره… شدو یه گربه بود… نه یه پسر!"
در رو محکم پشت سرش بست، خودش رو روی تخت انداخت و پتو رو با عجله روی سرش کشید. نفسش به تندی بالا و پایین میرفت. با چشمای بسته، سرشو به بالش فشار داد.
"نه… نه… این خواب بود… خواب بود… این امکان نداره…"
اما صداش هنوز توی گوشش میپیچید. اون چشمای مشکی درخشان… اون لبخند… اون صدای گرم و بم…
"نهههه…" یونجی با ناامیدی پتو رو بیشتر دور خودش پیچید.
در همون لحظه، صدای آروم باز شدن در اتاق شنیده شد. یونجی که زیر پتو قایم شده بود، خودش رو بیشتر به تخت چسبوند. قلبش دوباره تند شد.
قدمهای آرومی روی زمین اومد. تخت کمی تکون خورد. کسی… کنار یونجی نشست.
"یونجی…"
صداش همون صدای گرم و آروم بود.
یونجی با ترس و خجالت خودش رو بیشتر توی پتو فرو کرد. "نه… نه… تو شدو نیستی… من دارم خواب میبینم…"
جونگ کوک با لبخند گوشهی لبش، کمی جلوتر خم شد. دستش رو روی پتو گذاشت و به آرومی گفت: "میخوای منو نادیده بگیری؟"
یونجی با صدای خفه گفت: "تو… نمیتونی شدو باشی…"
جونگ کوک خندید. "خب، اگه نیستم… پس چرا انقدر داری ازم فرار میکنی؟"
"چون شدو یه گربه بود!"
جونگ کوک لبخند عمیقی زد و گفت: "و حالا یه پسرم. اتفاق خاصی افتاده؟"
یونجی با صدای گرفته گفت: "چـــرا… چرا داری باهام اینجوری حرف میزنی؟!"
جونگ کوک به آرومی پتو رو کمی عقب کشید. یونجی با وحشت چشماشو بست.
"اگه باز نکنیا… ممکنه دوباره تبدیل به گربه بشم."
یونجی لبش رو گزید و همون لحظه، جونگ کوک خندید. "داری فکر میکنی واقعاً گربه میشم، نه؟"
یونجی با اخم زیر لب گفت: "اگه این خواب باشه… لعنت بهش."
جونگ کوک سرشو کمی خم کرد، لبخند محوی روی لباش بود. بعد با انگشت آروم، نوک بینی یونجی رو لمس کرد.
"بیدار شو یونجی… این خواب نیست."
یونجی چشمهاشو باز کرد. صورت جونگ کوک دقیقاً جلوی صورتش
_ادامه دارد....!؟
"Parasto 1392"باشه فسقلی
سعی میکنم تو تعطیلات تمومش کنم، و اگر حمایت بشه، دوتا فیک دیگه که با ژانرهای مدرسهای و مافیایی هست رو آپ میکنم!
- ۳.۷k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط