اینروزها سرم عجیب درد مکند

اینروزها سرم عجیب درد مےکند...
انگار در سرم کودتاے تلخ در حال اتفاق است...
واژه‌هایم را بہ یغما مےبرد سلول مغزم...
کاش کسے بود در سرم یک روزنہ ایجاد مےکرد...
یک راه فرار براے دردهاے انباشتہ شده در افکارم...
دلم کمے آرامش مےخواهد مانند یک بےهوشے ابدے...
دیدگاه ها (۱)

شاعر هم می داند سارا نمی ماندسارا نبودیچشم گریان را ببینیآن ...

پلک که باز می کنیمزندگی مدرن مان شروع شدهقهوه ای خورده نخورد...

جمعه انفرادی سرد و تاریکی استکه به زخم نبودنت نمک می پاشدجمع...

آینهآینه دختر را می سوزانددختری بزک کرده از مژگان تا سینه ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط