فیک لیتل من🍼:))
فیک لیتل من🍼:))
پارت ۱۳
ویو کوک
با صحنه ای که دیدم خشکم زد...
داشتن بزور لباس یوری رو در میآورد...
اون فقط داشت گریه میکرد...به دوربین کناریش نگاه کردم پس با همون عکس گرفته بودن...یا بهتر بگم...ادیت کرده بودنش تامنو دیوونه کنن...
سریع رفتم سمتشون تا میخورد میزدمشون...
..................................................................
بعد اینکه اونارو زدم...رفتم سمت یوری کوچولوم...آخه چرا...چرا بش کلمه هر/ه رو گفتم این کوچولو تر از این حرفا بود....
ولی واقعا اعصابم خورد بود ازهمه اون آدمایی که سر بیبیم آورده بودن...
میخواستم بغلش کنم که با ترس رفت عقب و دستاشو مشت کرده روی بدنش گذاشت که هیچی تنش نبود...
کوک:یوری...منم...تدی..نترس
یوری:تدی اومد...اومده هق؟
کوک:آره عزیزم تدی اومد..
بغلش کردم که خودشو سفت بهم چسبیده بود...
هنوز تو لیتلیش بود باید آروم میشد تا از لیتلش درمیومد..
با صدای نفساش به گوشم...لبخندی زدم و نگاش کردم خوابیده بود..
.....................................
رسیدیم عمارت ماشینو دادم به بادیگاردا پارک کنن..و خودم رفتم سمت اتاق یوری...
گذاشتمش رو تختش و یه هودی زد جوجه ای تنش کردم...وایی کیوت...
یه بوسه رو لبش گذاشتم...فکنم..فکنم عاشقش شدم...
عاشق یه لیتل شدم...
یه لیتل بانمک و دوست داشتنی...
.
.
.
.
پارت ۱۳
ویو کوک
با صحنه ای که دیدم خشکم زد...
داشتن بزور لباس یوری رو در میآورد...
اون فقط داشت گریه میکرد...به دوربین کناریش نگاه کردم پس با همون عکس گرفته بودن...یا بهتر بگم...ادیت کرده بودنش تامنو دیوونه کنن...
سریع رفتم سمتشون تا میخورد میزدمشون...
..................................................................
بعد اینکه اونارو زدم...رفتم سمت یوری کوچولوم...آخه چرا...چرا بش کلمه هر/ه رو گفتم این کوچولو تر از این حرفا بود....
ولی واقعا اعصابم خورد بود ازهمه اون آدمایی که سر بیبیم آورده بودن...
میخواستم بغلش کنم که با ترس رفت عقب و دستاشو مشت کرده روی بدنش گذاشت که هیچی تنش نبود...
کوک:یوری...منم...تدی..نترس
یوری:تدی اومد...اومده هق؟
کوک:آره عزیزم تدی اومد..
بغلش کردم که خودشو سفت بهم چسبیده بود...
هنوز تو لیتلیش بود باید آروم میشد تا از لیتلش درمیومد..
با صدای نفساش به گوشم...لبخندی زدم و نگاش کردم خوابیده بود..
.....................................
رسیدیم عمارت ماشینو دادم به بادیگاردا پارک کنن..و خودم رفتم سمت اتاق یوری...
گذاشتمش رو تختش و یه هودی زد جوجه ای تنش کردم...وایی کیوت...
یه بوسه رو لبش گذاشتم...فکنم..فکنم عاشقش شدم...
عاشق یه لیتل شدم...
یه لیتل بانمک و دوست داشتنی...
.
.
.
.
۱۵.۷k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.