پارت 17 : من : بله جین : نگو تازه بیدار شدی من : سلام جین
پارت 17 : من : بله جین : نگو تازه بیدار شدی من : سلام جین : آه سلام ببین هروقت داشتی میومدی خونه خرید هایی که برات فرستادم رو میخری باشه من : باشه میخرم .
گوشیو قطع کردم .
گوشیو روی صندلی پرت کردم که متوجه شدم نایکا پاهاشو به ساقه پام فشار میده .
ساقه پاهامو از هم فاصله دادم که پاهاشو از بین پاهام رد کرد و بیشتر بغلم اومد .
( خودم )
بعد پنج دقیقه از بغلش بیرون اومدم و روی تخت نشستم . گفت : خوبی ...؟من : ارع خوبم .
خندید و گفت : وقتی اومدی بغلم انگار یک جوجه تو بغلم بود .
لبخندی زدم و دست راستم روی شکمش گذاشتمش یکم هولش دادم .
داشت میخندید که از پشت افتاد . سریع از تخت پاشدم و رفتم کنارش نشستم و گفتم : وییی خوبیی؟؟؟؟ روی زمین نشست و گفت : خوبم .....جوجه .
پوکر نگاش کردم و بلند شدم . رفتیم تو اشپزخونه و صبحانه رو خوردیم . وی گفت : نایکا میخوام خرید برم نمیخوای چیزی بخری من : منم باهات میام .
دست چپشو پشت سرم گذاشت و سرمو جلو اورد و گفت : نع جوجه ها باید تو خونه باشن من : وی لطفا وی : نه نایکا بمون خونه من : باشه ..... بیا اینم لیست خریدم وی : باشششه من رفتم من : خدافظ .
بعد از چند ساعت زنگ در خونه رو زدن . رفتم نگا کردم . وی بود .
گفت : اینم خریدایی که میخواستی ... مواظب خودت باش من میرم باشه من : باشه وی خدافظ .
داشتم میرفتم و درو ببندم که با دست چپش مچ دست چپم و گرفت و یکم کشید سمت خودش و گفت : نایکا چرا ناراحتی . خندیدم و گفتم : آخه کی دلش میخواد ناراحت باشه ها؟؟ .
رفتش . رفتم حموم و موهامو خشک کردم که گوشیم زنگ خورد . ناشناس ... دوباره !
جواب دادم : بله بفرمائید خانم : سلام نایکا هرچه زود تر بیا خونه شینتا من : ببخشید چرااا مامانم : یک لباس شیک بپوش و قشنگ ارایش کن و تنها بیا من : چییییی ؟ .
قطع کرد .
چرا باید همچین اشتباهی کنم . چیکار کنم . زنگ زدم به جانگ کوک .
بعد دوتا زنگ برداشت و گفت : سلام نایکا من : س سلام جانگ کوک میتونی بیای اینجا جانگ کوک : چیشده ؟؟؟؟ اتفاقی برات افتاده من : فقط سریع بیا جانگ کوک : دارم میام ... بگو چیشده خیلی نگرانم بگو من : ما مامانم زنگ زد و گفت برم خونه شینتا اونم تنها ... جانگ کوک : دارم میام .
یک لباس سیاه ساده استین بلند پوشیدم و یک شلوار سیاه تنگ .
جانگ کوک اومد و گفت : نایکا خوبی ... بریم .
دوتا دستامو بهم فشار میدادم و گفتم : من خ خیلی استرس دارم جانگ کوک : نترس نمیزارم چیزی بشه بیا بریم .
رفتیم اونجا . تو راه یکی بهم پیام داد و نوشته بود تروخدا عابروریزی نکنی .
عوضی ..
رسیدیم خواستم زنگو بزنم کع دستم و گرفت و گفت : نایکا هر کاری میخوای بکنی بکن ... من پشتتم و اصلا استرس نداشته باش .
زنگ و زدم . در باز شد . رفتیم تو خونه .
مامانم گفت : سلام دخترم چه بزرگ شدی عزیزم . به جانگ کوک نگا کردم .
فصل 2
گوشیو قطع کردم .
گوشیو روی صندلی پرت کردم که متوجه شدم نایکا پاهاشو به ساقه پام فشار میده .
ساقه پاهامو از هم فاصله دادم که پاهاشو از بین پاهام رد کرد و بیشتر بغلم اومد .
( خودم )
بعد پنج دقیقه از بغلش بیرون اومدم و روی تخت نشستم . گفت : خوبی ...؟من : ارع خوبم .
خندید و گفت : وقتی اومدی بغلم انگار یک جوجه تو بغلم بود .
لبخندی زدم و دست راستم روی شکمش گذاشتمش یکم هولش دادم .
داشت میخندید که از پشت افتاد . سریع از تخت پاشدم و رفتم کنارش نشستم و گفتم : وییی خوبیی؟؟؟؟ روی زمین نشست و گفت : خوبم .....جوجه .
پوکر نگاش کردم و بلند شدم . رفتیم تو اشپزخونه و صبحانه رو خوردیم . وی گفت : نایکا میخوام خرید برم نمیخوای چیزی بخری من : منم باهات میام .
دست چپشو پشت سرم گذاشت و سرمو جلو اورد و گفت : نع جوجه ها باید تو خونه باشن من : وی لطفا وی : نه نایکا بمون خونه من : باشه ..... بیا اینم لیست خریدم وی : باشششه من رفتم من : خدافظ .
بعد از چند ساعت زنگ در خونه رو زدن . رفتم نگا کردم . وی بود .
گفت : اینم خریدایی که میخواستی ... مواظب خودت باش من میرم باشه من : باشه وی خدافظ .
داشتم میرفتم و درو ببندم که با دست چپش مچ دست چپم و گرفت و یکم کشید سمت خودش و گفت : نایکا چرا ناراحتی . خندیدم و گفتم : آخه کی دلش میخواد ناراحت باشه ها؟؟ .
رفتش . رفتم حموم و موهامو خشک کردم که گوشیم زنگ خورد . ناشناس ... دوباره !
جواب دادم : بله بفرمائید خانم : سلام نایکا هرچه زود تر بیا خونه شینتا من : ببخشید چرااا مامانم : یک لباس شیک بپوش و قشنگ ارایش کن و تنها بیا من : چییییی ؟ .
قطع کرد .
چرا باید همچین اشتباهی کنم . چیکار کنم . زنگ زدم به جانگ کوک .
بعد دوتا زنگ برداشت و گفت : سلام نایکا من : س سلام جانگ کوک میتونی بیای اینجا جانگ کوک : چیشده ؟؟؟؟ اتفاقی برات افتاده من : فقط سریع بیا جانگ کوک : دارم میام ... بگو چیشده خیلی نگرانم بگو من : ما مامانم زنگ زد و گفت برم خونه شینتا اونم تنها ... جانگ کوک : دارم میام .
یک لباس سیاه ساده استین بلند پوشیدم و یک شلوار سیاه تنگ .
جانگ کوک اومد و گفت : نایکا خوبی ... بریم .
دوتا دستامو بهم فشار میدادم و گفتم : من خ خیلی استرس دارم جانگ کوک : نترس نمیزارم چیزی بشه بیا بریم .
رفتیم اونجا . تو راه یکی بهم پیام داد و نوشته بود تروخدا عابروریزی نکنی .
عوضی ..
رسیدیم خواستم زنگو بزنم کع دستم و گرفت و گفت : نایکا هر کاری میخوای بکنی بکن ... من پشتتم و اصلا استرس نداشته باش .
زنگ و زدم . در باز شد . رفتیم تو خونه .
مامانم گفت : سلام دخترم چه بزرگ شدی عزیزم . به جانگ کوک نگا کردم .
فصل 2
۸۷.۹k
۱۷ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.