sorry
sorry....
p.۹
ویو نویسنده
جونگ کوک و تهیونگ اومدن سر میز...
جیمین. بشینین
کوک. چشم
جیمین. جونگ کوک درساتو خوندی؟
کوک. آره...
جیمین. خوبه بعد شام ازت میپرسم...
کوک. با..شه
جیمین. تهیونگ بعد غذا بیا اتاقم...یه سری مدارک هست میدم.. بهت...بده به لی جونگ وون(حالا فک کنین یکی هست دیگه)فردا نمیام شرکت..
ته. باشه..داداش..
غذا رو که خوردن...جیمین مدارک رو به تهیونگ داد..و جونگ کوک رو صدا کرد بیاد اتاق اصلیش...
کوک. داداش من اومدم...
جیمین. خوبه...کتابت رو بده به من...
کوک. چ..چشم
جیمین. خبب...(یه سوالی پرسید)
کوک. برای رشد اقتصادی
جیمین. .....(یکی دیگه هم پرسید)
کوک. اممم..(سرش ررو انداخت پایین)
جیمین سوال بعدی رو پرسید...
کوک اون هم بلد نبود...دوتا دیگه هم پرسید..ولی کوک اونا رو هم نمیدونست...
جیمین. چرا نخوندی...
کوک. خ..خوندم..فقط
جیمین. فقط چیییی؟(بلند)
کوک. خبب(بغض)
جیمین کتاب رو پرت کرد طرف کوک...
جیمین..الن نمیری بخوابی..انقدر میخونی تا فول بشی..فهمیدی؟
کوک. ولی..
جیمین. نشنیدممم؟
کوک. چشم(بغض)
جونگ کوک کتاب رو گرفت و رفتم..جیمین کلافه دستی تو موهاش فرو کرد..احساس میکرد زیاده روی کرده...
جیمین. فردا صبح دانشگاه داره..هوف چطوری فردا صبح زود بیدار بشه...خدااا...ولش....
ادامه دارد....
p.۹
ویو نویسنده
جونگ کوک و تهیونگ اومدن سر میز...
جیمین. بشینین
کوک. چشم
جیمین. جونگ کوک درساتو خوندی؟
کوک. آره...
جیمین. خوبه بعد شام ازت میپرسم...
کوک. با..شه
جیمین. تهیونگ بعد غذا بیا اتاقم...یه سری مدارک هست میدم.. بهت...بده به لی جونگ وون(حالا فک کنین یکی هست دیگه)فردا نمیام شرکت..
ته. باشه..داداش..
غذا رو که خوردن...جیمین مدارک رو به تهیونگ داد..و جونگ کوک رو صدا کرد بیاد اتاق اصلیش...
کوک. داداش من اومدم...
جیمین. خوبه...کتابت رو بده به من...
کوک. چ..چشم
جیمین. خبب...(یه سوالی پرسید)
کوک. برای رشد اقتصادی
جیمین. .....(یکی دیگه هم پرسید)
کوک. اممم..(سرش ررو انداخت پایین)
جیمین سوال بعدی رو پرسید...
کوک اون هم بلد نبود...دوتا دیگه هم پرسید..ولی کوک اونا رو هم نمیدونست...
جیمین. چرا نخوندی...
کوک. خ..خوندم..فقط
جیمین. فقط چیییی؟(بلند)
کوک. خبب(بغض)
جیمین کتاب رو پرت کرد طرف کوک...
جیمین..الن نمیری بخوابی..انقدر میخونی تا فول بشی..فهمیدی؟
کوک. ولی..
جیمین. نشنیدممم؟
کوک. چشم(بغض)
جونگ کوک کتاب رو گرفت و رفتم..جیمین کلافه دستی تو موهاش فرو کرد..احساس میکرد زیاده روی کرده...
جیمین. فردا صبح دانشگاه داره..هوف چطوری فردا صبح زود بیدار بشه...خدااا...ولش....
ادامه دارد....
- ۶.۶k
- ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط