sorry
sorry....
p.9
ویو نویسنده
با خستگی وارد خونه شد...
که جونگ کوک به طرفش دویید...
کوک. داداش...ک..کجا بودی؟(بغض)
جیمین با چشمانی خمار و خسته نگاهی به جونگ کوک کرد..بعد دستش رو تو موهای جونگ کوک فرو برد...و با لحن مهربون ولی سرد گفت:
جیمین. اومم...رفته بودم هوا بخورم....
کوک. تا این وقت شب؟؟؟(بغض)
جوابی نداد و کلافه به سمت پله ها رفت....
جونگ کوک هم به جای خالی جیمین با چشمانی اشکی زل زده بود....
بعد مدتی به سمت اتاقش رفت....
ویو جیمین
وارد اتاق اصلی خودم شدم..احساس کردم کسی وارد اتاقم شده...ولی خب مهم نیست...دیگه..مهم نیست...
وارد حموم شدم و یه دوش ۱۰مینی گرفتم...
بعد هم به سمت آشپز خونه رفتم..غذا آماده بود...
سر میز نشستم...
جیمین. آجوما
آجوما. بله ارباب...
جیمین. به تهیونگ و جونگ کوک بگو برای شام بیان...
آجوما. چشم....
ویو نویسنده
آجوما رفت و تهیونگ و جونگ کوک رو صدا زد...
ادامه دارد....
p.9
ویو نویسنده
با خستگی وارد خونه شد...
که جونگ کوک به طرفش دویید...
کوک. داداش...ک..کجا بودی؟(بغض)
جیمین با چشمانی خمار و خسته نگاهی به جونگ کوک کرد..بعد دستش رو تو موهای جونگ کوک فرو برد...و با لحن مهربون ولی سرد گفت:
جیمین. اومم...رفته بودم هوا بخورم....
کوک. تا این وقت شب؟؟؟(بغض)
جوابی نداد و کلافه به سمت پله ها رفت....
جونگ کوک هم به جای خالی جیمین با چشمانی اشکی زل زده بود....
بعد مدتی به سمت اتاقش رفت....
ویو جیمین
وارد اتاق اصلی خودم شدم..احساس کردم کسی وارد اتاقم شده...ولی خب مهم نیست...دیگه..مهم نیست...
وارد حموم شدم و یه دوش ۱۰مینی گرفتم...
بعد هم به سمت آشپز خونه رفتم..غذا آماده بود...
سر میز نشستم...
جیمین. آجوما
آجوما. بله ارباب...
جیمین. به تهیونگ و جونگ کوک بگو برای شام بیان...
آجوما. چشم....
ویو نویسنده
آجوما رفت و تهیونگ و جونگ کوک رو صدا زد...
ادامه دارد....
- ۶.۳k
- ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط