تو بالکن نشستم

تو بالکن نشستم...
آهنگ داریوش رو گذاشتم
و داشتم بهش فکر میکردم...
دایی جانم اومد تو بالکن
گفت چیه؟؟بدجور تو فکری؟عاشق شدی
یه لبخندی زدم و گفتم آره...
گفت این آهنگ رو از اول میزاری پخش شه
آهنگ رو پلی کردم
سیگارش دراورد و روشن کرد
یه آه از ته دل کشید
اشک تو چشماش جمع شد
گفت عزیز دایی؟؟
هر کاری میکنی بکن
فقط نزار روزگار باهات یه کاری کنه که تو سن چهل سالگی با زن و دو تا بچه وقتی آهنگ غمگین گوش میدی یاد کسی و بیفتی و جلو خواهر زادت بغض کنی..
شده تمام زندگیت رو فدا کن
ولی عشقت رو بدست بیار...
وگرنه یه روزی میرسه مثل من زنده نیستی
فقط نفس میکشی..

#امیرعلی_اسدی
دیدگاه ها (۳)

خبر مرگم را که شنیدیگریه نکن...موهایت را کوتاه کنرژ قرمز بزن...

خاطرات بهمن پنجاه و هفت تکرارشدروزهایی که دلم دربند آن دلدار...

ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻫﺎ ﭘﺮﯾﺪ، ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺷﺪﯾﺪﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ... ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﯾﺪ...

هر شب کتک کاری ست در ذهنمبا شعرهایی که نمی گویم ؛باور نمی کر...

Scenario :: Lost Love :: Part :: ۶

خون آشام عزیز (66)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط