خاطرات بهمن پنجاه و هفت تکرارشد

خاطرات بهمن پنجاه و هفت تکرارشد
روزهایی که دلم دربند آن دلدارشد

تاکه با موی شرابی عقل و دینم را ربود
انقلاب از سررسید و روسری اجبار شد...
دیدگاه ها (۱)

در دستان اشسلاحی سفید داشتو در کوله بارش شرافت!بی نیاز از گل...

- نه از مسجد فتوحی شد نه از میخانه امدادی ..به هر جانب که رف...

خبر مرگم را که شنیدیگریه نکن...موهایت را کوتاه کنرژ قرمز بزن...

تو بالکن نشستم...آهنگ داریوش رو گذاشتم و داشتم بهش فکر میکرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط