پارت سوم
پارت سوم
نوای عشق
از زبان ات
امروز روز عروسی یعنی روز ورود من به جهنم بود در این روز همه خوشحال میشن و میخندن ولی من داشتم کلی اشک میریختم ،لباس عروسم رو با گریه پوشیدم
کل عروسی رو برای این که کسی شک نکنه یه لبخند فیک زده بودم ولی بعد از این که با تهیونگ سوار ماشین شدیم اون خنده محو شد و جاش رو نگرانی گرفت میترسیدم کاری باهام کنه چون ازش هیچی معلوم نیست .
بلاخره رسیدیم و وارد عمارت شدیم که یهو زبون باز کرد و گفت
تهیونگ :از خدمت کار بخوا اتاق رو بهت نشون بده منم دارم میام
ات :با این حرفش ترس تو وجودم فرا گرفت یعنی چی با ترس به اتاق رفتم و منتظرش موندم که بلاخره اومد
ات :خواهش میکنم کاری باهام نداشته باش لطفا
تهیونگ :برای خیر سر پدرم زن نگرفتم که کوچولو (پوزخند شیطانی )
ات :لطفا توروخدا التماست میکنم
تهیونگ :انگاری زبون حالیت نیست نه (باداد)
ات:دیگه چیزی نگفتم و باز اشک ریختم و اون هم کار خودشو كرد .
صبح با درد چشم هامو باز کردم وقتی بیدارشدم تو اتاق تنها بودم ،باز شروع کردم به گریه کردن خیلی درد داشتم با وجود دردم خودمو رسوندم به حموم و آب دوش رو باز کردم و زیرش گریه کردم .
شب شده بود تو اتاق نشسته بودم که یهو خدمتکار اومد تو بهم گفت آقای کیم میگن که بیاد پیش میز غذاخوری منتظرم هستن و خودشم دیر نکنم زود با قدم های ترسان رفتم پیشش رو صندلی نشسته بود و داشت با آرامش غذاشو میخورد که منو دید و گفت
تهیونگ :بیا بشین
ات :رفتم نشستم صورت پایین بود که
تهیونگ :وقتی باهات حرف میزنم باید تو چشمام نگاه کنی
ات :سرمو بالا گرفتم و باز شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ :این حرفایی که میگم رو نباید تا آخر عمرت فراموش کنی و اگر از این کار هارو فقط یکیش رو انجام ندی جوری پشیمونت میکنم که ...
خب قانون هامون چیه بزار بهت بگم
۱_تو دیگه همسر منی برای همون دیگه اجازه نداری به هیچ پسری با مردی جز من یا پدرت نگاه کنی
۲_نباید زیاد لباس های باز بپوشی چون تو متعلق به منی
۳_همیشه موهات باید باز باشه اجازه نداری ببندیشون
۴_دیگه دانشگاه نمیری دوست ندارم بری
۵_با هر اشتباه کوچیکت مجازاتت میکنم
۶_از همه مهم تر باید برای این خانواده یه وارث بدنیا بیاری
ات :با این حرف آخرش دنیا برام خراب شد یعنی چی چرا من حالم خیلی بد بود هم بدنم هم مغزم به شدت داشتن درد میکردن
ات :میشه من برم اتاق حالم خیلی بده
تهیونگ :باشه برو
ات :مرسی .سریع رفتم اتاق و رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم واقعا حالم خیلی بد بود
پایان پارت
ببخشید کم بود ولی باید برم دوستون دارم بای 💛💛💜💜
نوای عشق
از زبان ات
امروز روز عروسی یعنی روز ورود من به جهنم بود در این روز همه خوشحال میشن و میخندن ولی من داشتم کلی اشک میریختم ،لباس عروسم رو با گریه پوشیدم
کل عروسی رو برای این که کسی شک نکنه یه لبخند فیک زده بودم ولی بعد از این که با تهیونگ سوار ماشین شدیم اون خنده محو شد و جاش رو نگرانی گرفت میترسیدم کاری باهام کنه چون ازش هیچی معلوم نیست .
بلاخره رسیدیم و وارد عمارت شدیم که یهو زبون باز کرد و گفت
تهیونگ :از خدمت کار بخوا اتاق رو بهت نشون بده منم دارم میام
ات :با این حرفش ترس تو وجودم فرا گرفت یعنی چی با ترس به اتاق رفتم و منتظرش موندم که بلاخره اومد
ات :خواهش میکنم کاری باهام نداشته باش لطفا
تهیونگ :برای خیر سر پدرم زن نگرفتم که کوچولو (پوزخند شیطانی )
ات :لطفا توروخدا التماست میکنم
تهیونگ :انگاری زبون حالیت نیست نه (باداد)
ات:دیگه چیزی نگفتم و باز اشک ریختم و اون هم کار خودشو كرد .
صبح با درد چشم هامو باز کردم وقتی بیدارشدم تو اتاق تنها بودم ،باز شروع کردم به گریه کردن خیلی درد داشتم با وجود دردم خودمو رسوندم به حموم و آب دوش رو باز کردم و زیرش گریه کردم .
شب شده بود تو اتاق نشسته بودم که یهو خدمتکار اومد تو بهم گفت آقای کیم میگن که بیاد پیش میز غذاخوری منتظرم هستن و خودشم دیر نکنم زود با قدم های ترسان رفتم پیشش رو صندلی نشسته بود و داشت با آرامش غذاشو میخورد که منو دید و گفت
تهیونگ :بیا بشین
ات :رفتم نشستم صورت پایین بود که
تهیونگ :وقتی باهات حرف میزنم باید تو چشمام نگاه کنی
ات :سرمو بالا گرفتم و باز شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ :این حرفایی که میگم رو نباید تا آخر عمرت فراموش کنی و اگر از این کار هارو فقط یکیش رو انجام ندی جوری پشیمونت میکنم که ...
خب قانون هامون چیه بزار بهت بگم
۱_تو دیگه همسر منی برای همون دیگه اجازه نداری به هیچ پسری با مردی جز من یا پدرت نگاه کنی
۲_نباید زیاد لباس های باز بپوشی چون تو متعلق به منی
۳_همیشه موهات باید باز باشه اجازه نداری ببندیشون
۴_دیگه دانشگاه نمیری دوست ندارم بری
۵_با هر اشتباه کوچیکت مجازاتت میکنم
۶_از همه مهم تر باید برای این خانواده یه وارث بدنیا بیاری
ات :با این حرف آخرش دنیا برام خراب شد یعنی چی چرا من حالم خیلی بد بود هم بدنم هم مغزم به شدت داشتن درد میکردن
ات :میشه من برم اتاق حالم خیلی بده
تهیونگ :باشه برو
ات :مرسی .سریع رفتم اتاق و رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم واقعا حالم خیلی بد بود
پایان پارت
ببخشید کم بود ولی باید برم دوستون دارم بای 💛💛💜💜
۱۳.۹k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.