پارت دوم
پارت دوم
نوای عشق
از زبان ات
کل شب رو گریه کرده بودم زیر چشمام باد کرده بود رو تخت دراز کشیده بودم که مامان اومد تو اتاق که بهم گفت آماده بشم تهیونگ منتظرمه که بریم خرید پاشدم زود حاضر شدم و رفتم بیرون و سوار ماشینش شدم دوتامونم به هم دیگه نگاه نمیکردیم حتی بهم سلامم ندادیم به خاطر دیشب ازش کلی میترسیدم برای همون حرفی نمیزدم
بعد از مدتی به یه مرکز خرید رسیدیم همین که از ماشین پیاده شدیم تهیونگ دستمو گرفت و گفت
تهیونگ :تو بیرون باید خوب دیده بشیم الآنم درست رفتار کن
ات:کاری نتونستم بکنم باید تحملش کنم
بعد از مدتی همه خرید هامون تموم شد داشتیم به سمت ماشین میرفتیم که چانگ رو دیدم دوست بچگیم رو خیلی خوشحال شدم و رفتم بغلش کردم و باهاش حرف زدم خداحافظی کردم .وقتی به سمت تهیونگ رفتم دیدم از عصبانیت داره منفجر میشه از صورتش خیلی معلوم بود وقتی رفتم پیشش دستم رو خیلی محکم گرفت طوری که دستم داشت میشکست و بعد منو کشون کشون برد به سمت ماشین و پرتم کرد تو ماشین و بهم یه چک محکم زد طوری که کنار لب..م پاره شد و خون اومد
تهیونگ :ببین منو تو دیگه عروس خانواده کیم و همسر منی از این به بعد به هیچ مرد یا پسری نگاه نمیکنی و حتی باهاشون حرف هم نمیزنی فهمیدی (با داد و حرص)
ات :ب..با ..شه (باگریه و ترس )
ات:تو شوک بودم تا حالا پدرم من رو نزده بود ولی حالا .....فقط نشستم تا خونه بی سرو صدا گریه کردم تا وقتی به خونه برسیم چیزی نگفت تا وقتی که داشتم پیاده میشدم
تهیونگ :در این باره هیچی به کسی نمیگی وگرنه
ات:وگرنه چی میکشتم
تهیونگ :از اون بدتر
ات:پیاده شدم و رفتم مستقیم به اتاقم تا کسی چیزی نفهمه در رو اتاق رو بستم و رفتم سریع دوش حموم رو باز کردم و با همون وضع گریه کردم تو این دو روز خیلی زندگیم تغییر کرد ولی چاره ای ندارم
پایان پارت دوم
لطفاً حمایت کنید دوستون دارم بای ❤️❤️
نوای عشق
از زبان ات
کل شب رو گریه کرده بودم زیر چشمام باد کرده بود رو تخت دراز کشیده بودم که مامان اومد تو اتاق که بهم گفت آماده بشم تهیونگ منتظرمه که بریم خرید پاشدم زود حاضر شدم و رفتم بیرون و سوار ماشینش شدم دوتامونم به هم دیگه نگاه نمیکردیم حتی بهم سلامم ندادیم به خاطر دیشب ازش کلی میترسیدم برای همون حرفی نمیزدم
بعد از مدتی به یه مرکز خرید رسیدیم همین که از ماشین پیاده شدیم تهیونگ دستمو گرفت و گفت
تهیونگ :تو بیرون باید خوب دیده بشیم الآنم درست رفتار کن
ات:کاری نتونستم بکنم باید تحملش کنم
بعد از مدتی همه خرید هامون تموم شد داشتیم به سمت ماشین میرفتیم که چانگ رو دیدم دوست بچگیم رو خیلی خوشحال شدم و رفتم بغلش کردم و باهاش حرف زدم خداحافظی کردم .وقتی به سمت تهیونگ رفتم دیدم از عصبانیت داره منفجر میشه از صورتش خیلی معلوم بود وقتی رفتم پیشش دستم رو خیلی محکم گرفت طوری که دستم داشت میشکست و بعد منو کشون کشون برد به سمت ماشین و پرتم کرد تو ماشین و بهم یه چک محکم زد طوری که کنار لب..م پاره شد و خون اومد
تهیونگ :ببین منو تو دیگه عروس خانواده کیم و همسر منی از این به بعد به هیچ مرد یا پسری نگاه نمیکنی و حتی باهاشون حرف هم نمیزنی فهمیدی (با داد و حرص)
ات :ب..با ..شه (باگریه و ترس )
ات:تو شوک بودم تا حالا پدرم من رو نزده بود ولی حالا .....فقط نشستم تا خونه بی سرو صدا گریه کردم تا وقتی به خونه برسیم چیزی نگفت تا وقتی که داشتم پیاده میشدم
تهیونگ :در این باره هیچی به کسی نمیگی وگرنه
ات:وگرنه چی میکشتم
تهیونگ :از اون بدتر
ات:پیاده شدم و رفتم مستقیم به اتاقم تا کسی چیزی نفهمه در رو اتاق رو بستم و رفتم سریع دوش حموم رو باز کردم و با همون وضع گریه کردم تو این دو روز خیلی زندگیم تغییر کرد ولی چاره ای ندارم
پایان پارت دوم
لطفاً حمایت کنید دوستون دارم بای ❤️❤️
۹.۶k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.