پارت چهارم
پارت چهارم
نوای عشق
از زبان ات
سه ماه بعد
تو این سه ماه خیلی چیزا فهمیدم اول اینکه تهیونگ و خانوادش یکی از خطرناکترین مافیا ها کره هستن و این که تهیونگ یک بیماری روانی داره برای همون رفتاراش اینطوریه
تو این چند وقت تهیونگ خیلی اعصابش خورده انگار تو کارشون یه مشکل هست برای همون اینقدر عصبانیه ولی من بازم نزدیکش نمیشم چون ازش میترسم
بازم مثل هرشب تو اتاق نشسته بودم و داشتم رو طراحی هام کار میکردم (ات طراحیش خیلی خوبه ) که یهو در با شتاب باز شد
تهیونگ با یه چهره ترسناک تو اتاق ظاهر شد خیلی عصبانی بود رگ های دستاش و گردنش از شدت خشم برجسته شده بود
ات :خوبی
تهیونگ :اصلا حرف نزن (با خشم زیاد )
ات :آخه حرف مهمی باهات دارم
تهیونگ :مگه بهت نگفتم حرف نزن
ات:آخه باید بهت بگم
تهیونگ :وقتی بهت میگم حرف نزن یعنی حرف نزن ( با داد بلند)
ات:اما باید
تهیونگ :اما چیییی بهت گفتم حرف نزن دیگه (با داد و حرص )
که تهیونگ یه چک به صورتم زد و بازم یکی دیگه و بازم یکی دیگه پشت سر هم فقط داشت میزد منم فقط داشتم اشک میریختم و داد میزدم و التماس میکردم ولم کنه ولی انگار نه انگار
هر لحظه داشت بیشتر کت..کم میزد ولی با آخرین ضربه ای که به شکمم زد دادم بیشتر شد (نکته :ات اینجا یه ماهه باردار بود و میخواست به تهیونگ بگه که این اتفاق افتاد)
ات :آخخخخ بچمممممممم (با داد و گریه )
تهیونگ که تا اون لحظه عصبانی بود یهو با داد ات به خودش اومد
تهیونگ :چی بچم مگه تو بارداری (با شوک )
ات :آخخخخ خیلی درد دارم تو رو خدا کمکم کن
تهیونگ سریع ات رو بغل کرد و سوار ماشینش کرد و با سرعت رفت به سمت بیمارستان .
پرش به بیمارستان
ات رو داشتن معاینه میکردن و تهیونگ هم پشت در نشسته بود خیلی پریشون بود
به. از مدتی دکتر اومد بیرون
دکتر :همراه خانم کیم
تهیونگ :منم بله چیزی شده
دکتر : متاسفانه خانم کیم ضربه خیلی شدیدی به شکمش وارد شده برای همین خونریزی اتفاق افتاده
تهیونگ :بچه چی اون سالمه
دکتر : متاسفانه از دست دادید بچه مرده
تهیونگ :چی
پایان پارت چهارم
لطفاً حمایت کنید دوستون دارم بای ❤️👋💛
نوای عشق
از زبان ات
سه ماه بعد
تو این سه ماه خیلی چیزا فهمیدم اول اینکه تهیونگ و خانوادش یکی از خطرناکترین مافیا ها کره هستن و این که تهیونگ یک بیماری روانی داره برای همون رفتاراش اینطوریه
تو این چند وقت تهیونگ خیلی اعصابش خورده انگار تو کارشون یه مشکل هست برای همون اینقدر عصبانیه ولی من بازم نزدیکش نمیشم چون ازش میترسم
بازم مثل هرشب تو اتاق نشسته بودم و داشتم رو طراحی هام کار میکردم (ات طراحیش خیلی خوبه ) که یهو در با شتاب باز شد
تهیونگ با یه چهره ترسناک تو اتاق ظاهر شد خیلی عصبانی بود رگ های دستاش و گردنش از شدت خشم برجسته شده بود
ات :خوبی
تهیونگ :اصلا حرف نزن (با خشم زیاد )
ات :آخه حرف مهمی باهات دارم
تهیونگ :مگه بهت نگفتم حرف نزن
ات:آخه باید بهت بگم
تهیونگ :وقتی بهت میگم حرف نزن یعنی حرف نزن ( با داد بلند)
ات:اما باید
تهیونگ :اما چیییی بهت گفتم حرف نزن دیگه (با داد و حرص )
که تهیونگ یه چک به صورتم زد و بازم یکی دیگه و بازم یکی دیگه پشت سر هم فقط داشت میزد منم فقط داشتم اشک میریختم و داد میزدم و التماس میکردم ولم کنه ولی انگار نه انگار
هر لحظه داشت بیشتر کت..کم میزد ولی با آخرین ضربه ای که به شکمم زد دادم بیشتر شد (نکته :ات اینجا یه ماهه باردار بود و میخواست به تهیونگ بگه که این اتفاق افتاد)
ات :آخخخخ بچمممممممم (با داد و گریه )
تهیونگ که تا اون لحظه عصبانی بود یهو با داد ات به خودش اومد
تهیونگ :چی بچم مگه تو بارداری (با شوک )
ات :آخخخخ خیلی درد دارم تو رو خدا کمکم کن
تهیونگ سریع ات رو بغل کرد و سوار ماشینش کرد و با سرعت رفت به سمت بیمارستان .
پرش به بیمارستان
ات رو داشتن معاینه میکردن و تهیونگ هم پشت در نشسته بود خیلی پریشون بود
به. از مدتی دکتر اومد بیرون
دکتر :همراه خانم کیم
تهیونگ :منم بله چیزی شده
دکتر : متاسفانه خانم کیم ضربه خیلی شدیدی به شکمش وارد شده برای همین خونریزی اتفاق افتاده
تهیونگ :بچه چی اون سالمه
دکتر : متاسفانه از دست دادید بچه مرده
تهیونگ :چی
پایان پارت چهارم
لطفاً حمایت کنید دوستون دارم بای ❤️👋💛
۱۲.۱k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.