پارت۵۶
پارت۵۶
*پرش زمانی به فردا*
ساعت ۱۲ظهر بود ولی یوری و تهیونگ و مین سو خواب بودن چون خیلی هم خسته بودن همه بیدار شده بودن خداروشکر جونگکوک و جینچون زود بیدار شدن تونستن غذا درست کنن هرچی منتظر بودن بیدار نشد که از طرفی هم نمیدونستن مین سو پیش یوریه و نگرانش بودن که جینگ یی رفت تو اتاق یوری تا ببینه چرا یوری بیدار نمیشه وقتی رفت با صحنه کیوت روبه روش لبخندی روی لبش اومد و همه رو صدا زد و کلا همه ریختن تو اتاق و اون صحنه کیوت و دیدن که مین سو وسط یوری و تهیونگ خوابیده و اوناهم بغلش کردن و باهم خوابیدن جونگکوک گوشیش و درآورد از صحنه روبه روش عکس گرفت
خاله یوری:چه ناز خوابیدن
مادریوری:حتما خیلی خسته بودن
یئون وو:اهوم وگرنه سابقه نداره یوری تا ساعت ۱۲بخوابه
خاله دوم:همیشه صبحا ساعت۵بیدار میشد
دایی یوری:بزاریم بخوابن
شوهرخاله یوری:بزاریم بخوابن تا هروقت خودشون بیدار شدن
پدریوری:اره بیاید بریم بیرون
جینگ یی:خب همه بیاید غذا بخوریم تا اینام بیدار بشن
و همه رفتن و غذاشون و خوردن و بعد از غذا نشستن دور هم و حرف میزدن یئون وو دختردایی یوری بود ولی بهم دیگه خواهر میگفتن و خیلی صمیمی بودن یئون وو ارمی نبود ولی خب یونگی و خیلی دوسش داشت و توی این مدت خیلی با یونگی صمیمی شده بود و خلاصه که همه داشتن باهم میگفتن و میخندیدن که یهو یوری اومد پایین
ویو یوری
از خواب پاشدم ساعت و دیدم ۱بود از جام مثل برق زده ها پریدم و رفتم یه دوش گرفتم و لباسام و عوض کردم و رفتم پایین
.............
*پرش زمانی به فردا*
ساعت ۱۲ظهر بود ولی یوری و تهیونگ و مین سو خواب بودن چون خیلی هم خسته بودن همه بیدار شده بودن خداروشکر جونگکوک و جینچون زود بیدار شدن تونستن غذا درست کنن هرچی منتظر بودن بیدار نشد که از طرفی هم نمیدونستن مین سو پیش یوریه و نگرانش بودن که جینگ یی رفت تو اتاق یوری تا ببینه چرا یوری بیدار نمیشه وقتی رفت با صحنه کیوت روبه روش لبخندی روی لبش اومد و همه رو صدا زد و کلا همه ریختن تو اتاق و اون صحنه کیوت و دیدن که مین سو وسط یوری و تهیونگ خوابیده و اوناهم بغلش کردن و باهم خوابیدن جونگکوک گوشیش و درآورد از صحنه روبه روش عکس گرفت
خاله یوری:چه ناز خوابیدن
مادریوری:حتما خیلی خسته بودن
یئون وو:اهوم وگرنه سابقه نداره یوری تا ساعت ۱۲بخوابه
خاله دوم:همیشه صبحا ساعت۵بیدار میشد
دایی یوری:بزاریم بخوابن
شوهرخاله یوری:بزاریم بخوابن تا هروقت خودشون بیدار شدن
پدریوری:اره بیاید بریم بیرون
جینگ یی:خب همه بیاید غذا بخوریم تا اینام بیدار بشن
و همه رفتن و غذاشون و خوردن و بعد از غذا نشستن دور هم و حرف میزدن یئون وو دختردایی یوری بود ولی بهم دیگه خواهر میگفتن و خیلی صمیمی بودن یئون وو ارمی نبود ولی خب یونگی و خیلی دوسش داشت و توی این مدت خیلی با یونگی صمیمی شده بود و خلاصه که همه داشتن باهم میگفتن و میخندیدن که یهو یوری اومد پایین
ویو یوری
از خواب پاشدم ساعت و دیدم ۱بود از جام مثل برق زده ها پریدم و رفتم یه دوش گرفتم و لباسام و عوض کردم و رفتم پایین
.............
۳.۳k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.