پارت۵۴
پارت۵۴
اونشب کلی حرف زدن و خندیدن و بهشون خوش گذشت و باهم آشنا شدن و زمان مثل برق و باد میگذشت تا اینکه یه روز یوری یه جلسه مهم داشت و صبح زود از خواب بیدار شد و سریع حاضر شد و اون جلسه واقعا مهم بود ۳ساعت توی جلسه بود و بعد که اومد بیرون سوار ماشین شد و رفت به سمت خونه تهیونگ چون تهیونگ بهش گفته بود بعد از جلسه یوری برهپیشش
یوری:سلام چطوری
تهیونگ:ممنون بیا تو
یوری:خب جانم چه کارم داشتی
تهیونگ:میگم که کی رابطه امون و باید پخش کنیم
یوری:ما حرف زدیم راجب این موضوع
تهیونگ:ولی اخه
یوری: وقتی این خبر پخش بشه میدونی ارمیا چقدر ناراحت میشن
تهیونگ:ولی من حق انتخاب ندارم ارمیا وتموم فن ها بایدبه نظر ما احترام بزارن بالاخره که میدونن یه روزی این اتفاق میوفته
یوری:منم یه ارمی بودم و هروقت شایعه هایی راجب تو میشنیدم میدونی چقدر حالم بد میشد دلم نمیخواد اوناهم اینجوری بشن ولی چون تو دوست داری قبول
تهیونگ:واقعا
یوری:اهوم
تهیونگ:عالیه راستی من قراره یه ام وی جدید بدم بیرون میشه ازت بخوام توهم حضور داشته باشی
یوری:حتما
واز اون روز قرار شد تهیونگ و یوری باهم توی یه موزیک ویدیو کار کنند و موقع کنسرت خبر و به ارمیا بدن چون تهیونگ کارای این کامبک و از قبل کرده بود زیاد طول نکشید و توی یه هفته کارا رو انجام دادن و موقع کنسرت رسید توی اون کنسرت اعضا و دخترا حضور داشتن
و همه چی به نحو احسنت گذشت و بالاخره موقع اعلام بود
تهیونگ:ارمیییییی
ارمیا:جیع و داد
یوری ما میخوایم خبری بهتون بدیم ولی خواهش میکنم ناراحت نشید
تهیونگ:من و یوری قرار میذاریم
ارمیا*جیغ و داد*
و یکی از ارمیاداد زد:خیلی بهم میاید
خلاصه که شب کنسرت هم گذشت تهیونگ توی این چند منتظر یه موقعیت بود تا از یوری خواستگاری کنه و اون موقعیت رسیده بودو قرار بود یوری قرار بود با خانواده اش حرف بزنه شب شده بودو همه اعضای خانواده خوابیده بودن ولی یوری خواب به چشاش نیومده بود و نشسته بود روی صندلی های جلوی استخر و به آسمون پر ستاره و ماه نگاه میکرد که با صدایی آرامشش بهم خورد و دید پدرشه
یوری:اوه بابا چرا نخوابیدی
پدریوری:خوابم نبرده بود تو چرا بیداری
یوری:منم خوابم نبرده بود بیاید بشینین اینجا
و پدرش هم اومد و نشست روی صندلی
پدریوری:یوری
یوری:جانم
پدریوری:چیزی شده گرفته ای معلومه میخوای چیزی بگی و نمیگی بگو چیشد تو دختر عاقل و بالغی هستی بگو چیشده
یوری
.........
اونشب کلی حرف زدن و خندیدن و بهشون خوش گذشت و باهم آشنا شدن و زمان مثل برق و باد میگذشت تا اینکه یه روز یوری یه جلسه مهم داشت و صبح زود از خواب بیدار شد و سریع حاضر شد و اون جلسه واقعا مهم بود ۳ساعت توی جلسه بود و بعد که اومد بیرون سوار ماشین شد و رفت به سمت خونه تهیونگ چون تهیونگ بهش گفته بود بعد از جلسه یوری برهپیشش
یوری:سلام چطوری
تهیونگ:ممنون بیا تو
یوری:خب جانم چه کارم داشتی
تهیونگ:میگم که کی رابطه امون و باید پخش کنیم
یوری:ما حرف زدیم راجب این موضوع
تهیونگ:ولی اخه
یوری: وقتی این خبر پخش بشه میدونی ارمیا چقدر ناراحت میشن
تهیونگ:ولی من حق انتخاب ندارم ارمیا وتموم فن ها بایدبه نظر ما احترام بزارن بالاخره که میدونن یه روزی این اتفاق میوفته
یوری:منم یه ارمی بودم و هروقت شایعه هایی راجب تو میشنیدم میدونی چقدر حالم بد میشد دلم نمیخواد اوناهم اینجوری بشن ولی چون تو دوست داری قبول
تهیونگ:واقعا
یوری:اهوم
تهیونگ:عالیه راستی من قراره یه ام وی جدید بدم بیرون میشه ازت بخوام توهم حضور داشته باشی
یوری:حتما
واز اون روز قرار شد تهیونگ و یوری باهم توی یه موزیک ویدیو کار کنند و موقع کنسرت خبر و به ارمیا بدن چون تهیونگ کارای این کامبک و از قبل کرده بود زیاد طول نکشید و توی یه هفته کارا رو انجام دادن و موقع کنسرت رسید توی اون کنسرت اعضا و دخترا حضور داشتن
و همه چی به نحو احسنت گذشت و بالاخره موقع اعلام بود
تهیونگ:ارمیییییی
ارمیا:جیع و داد
یوری ما میخوایم خبری بهتون بدیم ولی خواهش میکنم ناراحت نشید
تهیونگ:من و یوری قرار میذاریم
ارمیا*جیغ و داد*
و یکی از ارمیاداد زد:خیلی بهم میاید
خلاصه که شب کنسرت هم گذشت تهیونگ توی این چند منتظر یه موقعیت بود تا از یوری خواستگاری کنه و اون موقعیت رسیده بودو قرار بود یوری قرار بود با خانواده اش حرف بزنه شب شده بودو همه اعضای خانواده خوابیده بودن ولی یوری خواب به چشاش نیومده بود و نشسته بود روی صندلی های جلوی استخر و به آسمون پر ستاره و ماه نگاه میکرد که با صدایی آرامشش بهم خورد و دید پدرشه
یوری:اوه بابا چرا نخوابیدی
پدریوری:خوابم نبرده بود تو چرا بیداری
یوری:منم خوابم نبرده بود بیاید بشینین اینجا
و پدرش هم اومد و نشست روی صندلی
پدریوری:یوری
یوری:جانم
پدریوری:چیزی شده گرفته ای معلومه میخوای چیزی بگی و نمیگی بگو چیشد تو دختر عاقل و بالغی هستی بگو چیشده
یوری
.........
۱.۹k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.