پارت۵۵
پارت۵۵
یوری:راستش من عاشق شدم عاشق کسی شدم که ۱۵ سال ازخودم بزرگ تره ولی خیلی دوسش دارم البته اونم منو دوست داره و میخواد ازم خواستگاری کنه و بهم گفت با شما حرف بزنم ما دیوانه بار عاشق همیم از همون باره اولی که همو دیدیم الان ۹سال میگذره از اولین دیدنمون و هنوز همو دوست داریم شما میگید چیکار کنم قبول میکنید من واقعا بدون اوننمیتونم
پدریوری:یوری تو دیگه بزرگ شدی و توی این سال ها تنهایی اینجا پیشرفت کردی و به مقام بالا رسیدی جوریکه همه الان میشناسنت تو حق انتخاب داری این زندگی توعه ولی باید واقعا همو دوست داشته باشید من مخالفتی ندارم
یوری:واقعا
پدریوری:اره
و یوری سریع بغلش کرد
یوری:ممنونممم
تهیونگ که هنوز خوابش نبرده بود اومده بود بیرون تا هوا بخوره که یوری و پدرش و دید(اعضا اونشب اومده بودن اونجا)
یوری:اا بابایی اوناهاش
پدریوری:اونه اون خیلی جوونهه من اولین باری که دیدمش فکر کردم همسن خودته
یوری:نه
پدریوری:بهش بگو بیاد
یوری:تهیونگا بیا اینجا
و تهیونگ هم اومد پیششون
یوری:به بابام گفتم
تهیونگ :خب خب
یوری:قبول کرد
تهیونگ:واقعاااا اخجون ممنونمممم(ممنونم و به فارسی گفت)
پدریوری:البته باید مراقب دخترم باشی ها
تهیونگ:حتما اون روی سرم جا داره
و حرف زدن و خندیدن و که دیگه نصف شب بود و خوابشون گرفته بود و رفتن سرجاشون تا بخوابن
یوری رفت و لباسای خوابش و پوشید که بخوابه که در به صدا دراومد
یوری:جانم
مین سو:خاله جون
یوری:بیا تو قشنگم
و مین سو وارد اتاق شد
مین سو:خاله میشه پیش تو بخوابم
یوری:اره حالا چرا
مین سو:میخوام ببینم بغلت چه جوریه
یوری:البته بیا اینجا
و مین سو اومد پیشش
یوری:چجوری اومدی تو اتاق من
مین سو:با عمو تهیونگ اومدم
یوری:ها
مین سو:تو توی راهرو بود بهش گفتم اتاقت کجاست و بهم گفت و من و اورد اوناها پشت دره
یوری:تهیونگ
تهیونگ:عه سلام
یوری:علیک چرا نخوابیدی
تهیونگ:عم چیزه
مین سو:خاله میشه اونم پیش ما بخوابه
یوری:ها
مین سو:لطفا
یوری:باشه باشه تهیونگ بیا تو
تهیونگ:ایول (و یه چشمک به مین سو زد)
و تهیونگ هم اکمد تو اتاق و مین سو وسطشون خوابید و اوناهم بغلش کردن و خوابیدن
*فلش بک*
مین سو:عمو میشه منو ببرید پیش خاله
تهیونگ:البته فقط یه کاری میتونی کنی
مین سو:چیکار
تهیونگ:من قراره با خالت ازدواج کنم میشه بهش بگی منم پیشتون بخوابم
مین سو:مبارکککک باشه روی من حساب کن
*پایان فلش بک*
*پرش زمانی به فردا*
.................
یوری:راستش من عاشق شدم عاشق کسی شدم که ۱۵ سال ازخودم بزرگ تره ولی خیلی دوسش دارم البته اونم منو دوست داره و میخواد ازم خواستگاری کنه و بهم گفت با شما حرف بزنم ما دیوانه بار عاشق همیم از همون باره اولی که همو دیدیم الان ۹سال میگذره از اولین دیدنمون و هنوز همو دوست داریم شما میگید چیکار کنم قبول میکنید من واقعا بدون اوننمیتونم
پدریوری:یوری تو دیگه بزرگ شدی و توی این سال ها تنهایی اینجا پیشرفت کردی و به مقام بالا رسیدی جوریکه همه الان میشناسنت تو حق انتخاب داری این زندگی توعه ولی باید واقعا همو دوست داشته باشید من مخالفتی ندارم
یوری:واقعا
پدریوری:اره
و یوری سریع بغلش کرد
یوری:ممنونممم
تهیونگ که هنوز خوابش نبرده بود اومده بود بیرون تا هوا بخوره که یوری و پدرش و دید(اعضا اونشب اومده بودن اونجا)
یوری:اا بابایی اوناهاش
پدریوری:اونه اون خیلی جوونهه من اولین باری که دیدمش فکر کردم همسن خودته
یوری:نه
پدریوری:بهش بگو بیاد
یوری:تهیونگا بیا اینجا
و تهیونگ هم اومد پیششون
یوری:به بابام گفتم
تهیونگ :خب خب
یوری:قبول کرد
تهیونگ:واقعاااا اخجون ممنونمممم(ممنونم و به فارسی گفت)
پدریوری:البته باید مراقب دخترم باشی ها
تهیونگ:حتما اون روی سرم جا داره
و حرف زدن و خندیدن و که دیگه نصف شب بود و خوابشون گرفته بود و رفتن سرجاشون تا بخوابن
یوری رفت و لباسای خوابش و پوشید که بخوابه که در به صدا دراومد
یوری:جانم
مین سو:خاله جون
یوری:بیا تو قشنگم
و مین سو وارد اتاق شد
مین سو:خاله میشه پیش تو بخوابم
یوری:اره حالا چرا
مین سو:میخوام ببینم بغلت چه جوریه
یوری:البته بیا اینجا
و مین سو اومد پیشش
یوری:چجوری اومدی تو اتاق من
مین سو:با عمو تهیونگ اومدم
یوری:ها
مین سو:تو توی راهرو بود بهش گفتم اتاقت کجاست و بهم گفت و من و اورد اوناها پشت دره
یوری:تهیونگ
تهیونگ:عه سلام
یوری:علیک چرا نخوابیدی
تهیونگ:عم چیزه
مین سو:خاله میشه اونم پیش ما بخوابه
یوری:ها
مین سو:لطفا
یوری:باشه باشه تهیونگ بیا تو
تهیونگ:ایول (و یه چشمک به مین سو زد)
و تهیونگ هم اکمد تو اتاق و مین سو وسطشون خوابید و اوناهم بغلش کردن و خوابیدن
*فلش بک*
مین سو:عمو میشه منو ببرید پیش خاله
تهیونگ:البته فقط یه کاری میتونی کنی
مین سو:چیکار
تهیونگ:من قراره با خالت ازدواج کنم میشه بهش بگی منم پیشتون بخوابم
مین سو:مبارکککک باشه روی من حساب کن
*پایان فلش بک*
*پرش زمانی به فردا*
.................
۱.۲k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.