پارت هفتم

پارت هفتم

موقع خواب بود، همه رفته بودن خونه ولی تهیونگ تصمیم گرفت بره خونه و دوباره بیاد تا ات احساس تنهایی نکنه
وقتی رسید اروم رفت تو چون فکر میکرد ات خوابه، ولی دید ات بیداره
داره شر شر اشک میریزه و دور کتفش رو میماله
تهیونگ که هم عصبی بود هم نگران فریاد کشید:ات چرا دردتو پنهان میکنی
ات از شدت ترس و شک نمیدونست چی کنه
پس فقط سکوت کرد
میدونست که حق با اونه ولی نمیخواست بار اضافه برای کسی باشه
خودش خیلی نگرانی کشید
وقتی نامجون تو اتاق عمل بود و 30 درصد احتمال داشت زنده باشه
انقدر گریه کرد که خودش هم الان مشکل قلبی داره ولی، بازم کسی جز مامانش نمیدونه
مامانش براش از دوست هم نزدیک تر بود
تو چشمای هو زل زده بودن که گوشی ات زنگ خورد
«زیبا ترین مامان جهان»
با ذوق سمت گوشی رفت و جواب داد
_الو سلام مامانی*از صداش معلومه گریه کرده*
ننت:سلام خوشگلم حالت خوبه؟ نامجون بهم خبر داد بهوش اومدی
_اره مامانی عالیم
ننت:دخترم مراقب خودت باش قرصات یادت نره
_چشم مامانی
ننت:تنهایی بیام پیشت؟
_نه مامانی تهیونگ هست
ننت:یه ربع دیگه میرسم
_مامان نیا زحمـ....*قط کرد*
جواب نمیدی؟
_من فقط...فقط نمیخوام یه درد رو درداتون باشم...خودم از پس همش برمیام نگرانم نباش
چرا نمیفهمی که تو نه دردی نه بار اضافی، تو دوست دخترمی و عضوی از گروهمون پس دیگه هرچی که شد بهمون بگو
_چ...چشم
افرین نفسم، راستی کی زنگ زده بود
_مامانم
چی گفت
_حالمو پرسید، الانم داره میاد اینجا تو راهه
دیدگاه ها (۰)

پارت هشتمبعد چند دقیقه صدای باز شدن در اومد، ات با دیدن مادر...

پارت نهمتهیونگ بعد نیم ساعت مامان ات رو برد و رسوند خونه و ب...

پارت ششمتهیونگ خواست دهن باز کنه که صدای بلند خنده ات باعث ش...

پارت پنجمنامجون با اشاره به تهیونگ فهموند که بره، تهیونگم بع...

دوست پسر دمدمی مزاج

پارت 2. خیانت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط