بچه ها این گزارش شده بود آخه چراااا

(بچه ها این گزارش شده بود آخه چراااا😭
شرط این برسه پارت ۴ رو آپ میکنم)
part:2
لباسمو که در ،آورد سو، تینم رو در، آورد و شروع کرد به خور،دن س،ینه هام بعدش سریع لباس های خودشو در، آورد و کامل جلوم ل ،خت شد...

جفتمون کاملا م،ست بودیم و هیچکدوممون نمیدونستیم داریم چیکار میکنیم.. جیمین شلو، ارکم رو هم در آورد و بدون هیچ حرفی د ،یکش رو وا،ردم کرد و شروع کرد به ت،لمبه زدن... صدای عا،ح و نا،له هر دوتامون توی اتاق پیچیده بود..

بعد هفت ر،اند جفتمون بیهو،ش افتادیم روی ت،خت.. با اینکه م،ست بودیم و اصلا توی حال خودمون نبودیم ولی میدونستیم باید برگردیم خونه هامون..

جیمین شروع کرد به پوشیدن لباس هاش...
باید زنگ بزنم یکی بیاد دنبالم خودم نمیتونم رانندگی کنم..الانم من دارم میرم طبقه پایین بای بای
اونقدر حالمون سرجاش نبود که حتی یادمون رفته بود که جفتمون با هم اومدیم و همدیگه رو از قبل می‌شناسیم..

من یکی موندم توی ه،تل و بعدش زنگ زدم یکی از دوستام بیاد دنبالم.

×حالت خوبه؟ مگه با جیمین نبودی؟؟
پس اینجا چیکار میکنی؟
_نمیدونم اون کجاست..کاش زود تر اومده بودی تا بهترین مرد دنیا رو می‌دیدی... کار،ش عالی بود
×ات چی داری میگی..چی شده؟ مگه جیمین حواسش بهت نبود..
_آنقدر غر نزن ببرم خونم
×باشه باشه..بیا لباساتو، بپوش تا ببرمت خونت..
به محض اینکه سوار ماشین شدم....


*بیاین توی کامنتا کارتون دارم*


⋘ ❤️𝑃𝑙𝑒𝑎𝑠𝑒 ⋙

20♥️

#فیک #چند‌پارتی #اسمات
#چند‌پارتی‌‌جیمین
#چند‌پارتی‌اسمات #سناریو‌اسمات
#فیک‌جیمین #فیک‌اسمات
دیدگاه ها (۱۰)

part 1نامجون امروز از صبح نرفتم خونه ات هم اصلا بهم زنگ نزده...

part 4جیمین:همین لحضه بود که همچی یادم اومد همچی رو یادم اوم...

part:3به محض اینکه سوار ماشین شدم بیهوش شدم و صبح که بیدار ش...

part:9من از این ز.ن هیچوقت سیر نمیشم ۱۰مین بعد ات شروع به لر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط