وارث پارت

وارث (پارت۶)
نامجون راننده خبر کرد تا من برم عمارت رفتم اونجا همه از دیدنم تعجب کردن درخواست جلسه خانوادگی کردم همه آمدن روی مبل نشستن پدربزرگ گفت چی شده گفتم میخواستم بعد برادرم من رئیس مافیا بشم همه تعجب کردن پدر بزرگ گفت تو زده به سرت داری چی میگی  گفتم نه جدی ام راستش قبلا فکر میکردم توی دنیای مافیا حقوق زن و مرد برابره ولس بعد فهمیدم که این طور نیست یه سوال داشتم پدر بزرگ مادر و پدرم و عمو و زن عمو میدونن شما فقط به خاطر اینکه بچه دار نمی‌شدم میخواستین منو بکشین ولی میدونین چی شده من الان باردارم آیا یه بار برای یکی تون سوال شده بود اصلا زندم یا نه شما فقط به خودتون اهمیت میدین من اصلا واستون مهم نیستم انقدر سرتون گرم خودتون بود که نمی‌فهمیدند من هر روز میرم میش مشاور برای افسردگیم نامجون اون باعث شد بهتر بشم هیچ میدونین من چقدر سختی کشیدم اصلا میدونستین که یک بار روگمو زدم استینم رو دادم بالا و جای بریدگی رو نشون دادم گفتم هنوز جاش مونده کم کم داشت گریم می‌گرفت با بغض گفتم این خواسته اولین خوسته ای بود که ازتون داشتم ولی شما میگین زده به سرم اگه نمیتونین خواستمو برآورده کنین بهم بگین تا الکی التماست تون نکنم توی تمام این سال ها همش صدای شلیک توی ذهنم اکو میشد از زندگی مافیایی متنفر بودم حتی از مافیا ها ام متنفر بودم ولی نامجون رو دیدم و فهمیدم همه مثل هم نیست و عاشق زندگی مافیایی شدم و برای خودم رویا پردازی کردم اون روزی که رومو زدم ازم کلی خون رفت و نزدیک بود بمیرم ولی نامجون خونه بود و منو سریع برد بیمارستان
دیدگاه ها (۰)

وارث (پارت۷)میدونین چیه اون روز برای اولین بار حس کردم یکیو ...

من شوهرتم (پارت ۱)وای خدا حوصلم سر رفته بود روی یک صندلی نشس...

وارث (پارت۵)همینجوری که داشتم با بچم حرف میزدم نامجون گفت: م...

وارث (پارت۴)داشتم کتاب میخوندم که یهو احساس کردم در خونه باز...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

چند پارتی نامجوندرخواستیگفتم وسط فیک قلب یخی یک چند پارتی با...

Dark Blood p۱۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط