من شوهرتم (پارت ۱)
من شوهرتم (پارت ۱)
وای خدا حوصلم سر رفته بود روی یک صندلی نشستم من توی رستوران گارسون هستم خیلی سخته امروز یکی از شلوغ ترین روزا بود الان یکم خلوت شده صاحب این رستوران رو هیچ وقت ندیدم البته هیچ کس ندیدتش ولی همه میگن یه آدم به شدت خرپول هست شلوغی این رستوران به خاطر اینه که آشپز خوبی داره کیم سوکجین آشپزیش عالیه من یه روز توی خونه نشسته بودم که برام از ناشناس یه پیامک امد و اسم و آدرس و شرایط کار توی این رستوران رو برام فرستاده بودن منم امدم اینجا یه مردی از طرف صاحب رستوران امد و گفت کم کم کیم سوکجین بهم آشپزی یاد میده و میتونم آشپزی کنم اون شب وقتی مشتریا رفتن من رفتم تا لباسامو عوض کنم و برم که سرآشپز کیم سوکجین منو صدا کرد منم رفتم گفت میخواد امشب بهم یکی آشپزی یاد بده وای خدا من خوابم میاد ولی نمیتونم نه بگم واسه همین رفتم توی آشپزخانه میخواست یکی از دستور های معروفشو بهم یاد بده
*از دید جین*
میخواستم یکی از دستور های معروفم رو بهش یاد بدم به چند تا مواد غذایی نیاز داشتیم من رفتم تا بیارمشون وقتی برگشتم ا/ت افتاده بود روی زمین با نگرانی دویدم سمتش بیمارستان خیلی دور بود واسه همین بردمش به عمارتم
ازدید ا.ت
چشمامو باز کردم اما نمیدونستم کجا هستم یهو صدای آشنایی به گوشم خورد
&ا.ت بالاخره به هوش امدی
*ببخشید من کجام شما کی هستین
جین امد جلوتر
&شما توی عمارت من هستیم منم جین هستم
*سرآشپز کیم ببخشید من اینجا چیکار میکنم
&اول اینکه بهم بگو جین بعدشم یهو از هوش رفتی بیمارستان دور بود آوردمت اینجا
بلند شدم که برم جین دستمو گرفت ا.ت کجا میری تعجب کرده بودم چرا یهویی انقدر باهام صمیمی شد
*میخوام برم خونه حالم خوب شده ممنون
&جین گفت من اجازه نمیدم ازاینجا بری
*زدم به سیم آخر گفتم مگه شما کی هستین که اجازه نمیدین من برم خونم
&مثل اینکه متوجه نشدی من ........
لایک و فالو فراموش نشه
وای خدا حوصلم سر رفته بود روی یک صندلی نشستم من توی رستوران گارسون هستم خیلی سخته امروز یکی از شلوغ ترین روزا بود الان یکم خلوت شده صاحب این رستوران رو هیچ وقت ندیدم البته هیچ کس ندیدتش ولی همه میگن یه آدم به شدت خرپول هست شلوغی این رستوران به خاطر اینه که آشپز خوبی داره کیم سوکجین آشپزیش عالیه من یه روز توی خونه نشسته بودم که برام از ناشناس یه پیامک امد و اسم و آدرس و شرایط کار توی این رستوران رو برام فرستاده بودن منم امدم اینجا یه مردی از طرف صاحب رستوران امد و گفت کم کم کیم سوکجین بهم آشپزی یاد میده و میتونم آشپزی کنم اون شب وقتی مشتریا رفتن من رفتم تا لباسامو عوض کنم و برم که سرآشپز کیم سوکجین منو صدا کرد منم رفتم گفت میخواد امشب بهم یکی آشپزی یاد بده وای خدا من خوابم میاد ولی نمیتونم نه بگم واسه همین رفتم توی آشپزخانه میخواست یکی از دستور های معروفشو بهم یاد بده
*از دید جین*
میخواستم یکی از دستور های معروفم رو بهش یاد بدم به چند تا مواد غذایی نیاز داشتیم من رفتم تا بیارمشون وقتی برگشتم ا/ت افتاده بود روی زمین با نگرانی دویدم سمتش بیمارستان خیلی دور بود واسه همین بردمش به عمارتم
ازدید ا.ت
چشمامو باز کردم اما نمیدونستم کجا هستم یهو صدای آشنایی به گوشم خورد
&ا.ت بالاخره به هوش امدی
*ببخشید من کجام شما کی هستین
جین امد جلوتر
&شما توی عمارت من هستیم منم جین هستم
*سرآشپز کیم ببخشید من اینجا چیکار میکنم
&اول اینکه بهم بگو جین بعدشم یهو از هوش رفتی بیمارستان دور بود آوردمت اینجا
بلند شدم که برم جین دستمو گرفت ا.ت کجا میری تعجب کرده بودم چرا یهویی انقدر باهام صمیمی شد
*میخوام برم خونه حالم خوب شده ممنون
&جین گفت من اجازه نمیدم ازاینجا بری
*زدم به سیم آخر گفتم مگه شما کی هستین که اجازه نمیدین من برم خونم
&مثل اینکه متوجه نشدی من ........
لایک و فالو فراموش نشه
۵۸.۷k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.