fake kook
fake kook
part*2۶
شب
کوک: من برگشتم
ا.ت: مامان جونگکوک اومد
م: باید ببینیمش وقتی دختره میبینه چه ریکشنی نشون میده
ا.ت: باشه
مونا و زیا هم اومدن نشستن
کوک: ا.ت کجایی
ا.ت: اینجام
کوک اومد
✓: خوش اومدی
کوک: 😊
مونا: سلام
کوک: سلام
کوک تعجب کرده بود که مونا اومده اینجا
کوک: ا.ت یه لحظه میای
ا.ت: باشه چیه
کوک: این دختره اینجا چیکار میکنه
ا.ت: نمیدونم خودت بگو
کوک: یعنی انتظار داری من بدونم
ا.ت: خودمم وقتی دیدمش تعجب کردم یعنی واقعا دخترخواهر زیاس
کوک: شاید باشه
ا.ت: ولی او از دیدنت تعجب نکرد
کوک: چیکار داری بهش
ا.ت: خب حرصم میگیره وقتی میبینمش یکی بخاطر برادرم یکی بخاطر تو
کوک: من؟
ا.ت: اره تو
کوک: چرا من
ا.ت: مگه تو قبلا نمیخواستیش
کوک: ا.ت این چه حرفیه
ا.ت: مگه دروغ میگم من خودمم بخاطر این اینجام اگه دختره نبود من الان یه جای دیگه بودم
کوک:ا.ت بسه تروخدا درباره زندگی قبلا من حرف نزن
مونا: ا.ت خاله میگه که بیا
کوک: بیا یه لحظه
مونا: چی من
کوک: اره تو
مونا: بله بفرمایید
ا.ت: کوک بسه
کوک: ا.ت توهم برو
ا.ت: چی من حالا چرا من برم
کوک: برو دیگه همین که گفتم
از اونجا رفتم
م: چیشده
ا.ت:کوک خواست باهاش حرف بزنه ولی نزاشت من اونجا بمونم
م: وایسا الان میرم
ا.ت: نه مامان نرو
از دید کوک
کوک: چرا اومدی اینجا
مونا: یعنی چی چرا اومدم خونه مامانمه یعنی خالمه
کوک: اینجا خونه پدر و مادر منه و خاله تو اومده وسط زندگی پدرو مادر من
مونا: خب دیگه خاله منم اینجا سهم داره
کوک: پررو هم که هستی
مونا: شنیدم ا.ت رو بخاطر من گرفتی
کوک: چی
مونا: مگه چقدر دوسم داری که با ا.ت همچین کاری کردی
کوک: من ا.ت رو نگرفتم
مونا: خودت و نزن به اون راه من میدونم خیلی دوسم داری
کوک: من تورو دوست ندارم چرا داری چرت و پرت میگی
مونا: من نمیدونستم که تو اینجا زندگی میکنی اینم بدون بخاطر تو نیومدم
کوک:پس الان که فهمیدی من اینجام برو دیگه
مونا:یه چیزی بهت بگم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*2۶
شب
کوک: من برگشتم
ا.ت: مامان جونگکوک اومد
م: باید ببینیمش وقتی دختره میبینه چه ریکشنی نشون میده
ا.ت: باشه
مونا و زیا هم اومدن نشستن
کوک: ا.ت کجایی
ا.ت: اینجام
کوک اومد
✓: خوش اومدی
کوک: 😊
مونا: سلام
کوک: سلام
کوک تعجب کرده بود که مونا اومده اینجا
کوک: ا.ت یه لحظه میای
ا.ت: باشه چیه
کوک: این دختره اینجا چیکار میکنه
ا.ت: نمیدونم خودت بگو
کوک: یعنی انتظار داری من بدونم
ا.ت: خودمم وقتی دیدمش تعجب کردم یعنی واقعا دخترخواهر زیاس
کوک: شاید باشه
ا.ت: ولی او از دیدنت تعجب نکرد
کوک: چیکار داری بهش
ا.ت: خب حرصم میگیره وقتی میبینمش یکی بخاطر برادرم یکی بخاطر تو
کوک: من؟
ا.ت: اره تو
کوک: چرا من
ا.ت: مگه تو قبلا نمیخواستیش
کوک: ا.ت این چه حرفیه
ا.ت: مگه دروغ میگم من خودمم بخاطر این اینجام اگه دختره نبود من الان یه جای دیگه بودم
کوک:ا.ت بسه تروخدا درباره زندگی قبلا من حرف نزن
مونا: ا.ت خاله میگه که بیا
کوک: بیا یه لحظه
مونا: چی من
کوک: اره تو
مونا: بله بفرمایید
ا.ت: کوک بسه
کوک: ا.ت توهم برو
ا.ت: چی من حالا چرا من برم
کوک: برو دیگه همین که گفتم
از اونجا رفتم
م: چیشده
ا.ت:کوک خواست باهاش حرف بزنه ولی نزاشت من اونجا بمونم
م: وایسا الان میرم
ا.ت: نه مامان نرو
از دید کوک
کوک: چرا اومدی اینجا
مونا: یعنی چی چرا اومدم خونه مامانمه یعنی خالمه
کوک: اینجا خونه پدر و مادر منه و خاله تو اومده وسط زندگی پدرو مادر من
مونا: خب دیگه خاله منم اینجا سهم داره
کوک: پررو هم که هستی
مونا: شنیدم ا.ت رو بخاطر من گرفتی
کوک: چی
مونا: مگه چقدر دوسم داری که با ا.ت همچین کاری کردی
کوک: من ا.ت رو نگرفتم
مونا: خودت و نزن به اون راه من میدونم خیلی دوسم داری
کوک: من تورو دوست ندارم چرا داری چرت و پرت میگی
مونا: من نمیدونستم که تو اینجا زندگی میکنی اینم بدون بخاطر تو نیومدم
کوک:پس الان که فهمیدی من اینجام برو دیگه
مونا:یه چیزی بهت بگم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.