fake kook
fake kook
part*2۵
سه ماه بعد
همه نشسته بودیم
(زیا:✓)
✓: میخواستم بهتون یه چیزی بگم
پ: بگو
✓: خواستم بگم اجازه هست بچه خواهرمو بیارم اینجا
پ: بچه خواهرتو
✓: بزرگه یعنی همسن ا.تس
ا.ت: ما میشناسیمش
✓: فکر نکنم گفت که میخوام بیام برای چند روز بمونم اجازه میدید
پ: خونه خودته اره بهش بگو بیاد
✓: بعد از ظهر میخواد بیاد
پ: خب باشه
ا.ت: کوک من خوابم میاد
کوک: خب بریم بخوابیم
ا.ت: باشه
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: هیچی
ا.ت: ولی میخواستی یه چیزی بگی
کوک: ها نه ولش کن شکمت داره بزرگ میشه هاا
ا.ت: خب بچه تو داخلشه
کوک: بچه من؟
ا.ت: بچه هردومون
کوک: افرین این شد
ا.ت: کوک از پشت بغلم کن تا خوابم ببره
کوک: من یک ساعت دیگه میخوام برم شرکت شب برمیگردم
ا.ت: باشه
سه ساعت بعد
از خواب بیدار شدم رفتم صورتمو شستم لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون مثل اینکه دختر خواهر زیا اومده بود رفتم پایین یه سلامی کردم دختره بلند شد ودف این اینجا چیکار میکنه یعنی دختر خواهر زیا موناست
مونا: سلام
✓: عزیزم این ا.تس
مونا: ا.ت چه اسم خوشگلی ا.ت جون منم مونا هستم
ا.ت: بله میدونم
✓: میشناسیش
ا.ت: بله میشناسم
✓: پس چه خوب
ا.ت: مامان جون کجاست
م: عزیزم اینجام
ا.ت: مامان
م: جانم
ا.ت: این اینجا چیکار میکنه
م: دخترخواهر زیاست وایی خودمم ازش خوشم نمیاد
ا.ت: واقعا دخترخواهرشه
م: اره دیگه اتفاقی افتاده
ا.ت: خب مگه نمیشناسیش
م: نه تاحالا ندیدمش
ا.ت: موناست
م: خب میدونم اسمش موناست
ا.ت: منظورم اینه که مونا نمیشناسی
م: باید بشناسم اتفاقی افتاده مگه تو میشناسیش
ا.ت: همون دخترست که جونگکوک قبلا میخواستش
م: چی عزیزم امکان نداره
ا.ت: مامان خودشه من اونو میشناسم
م: این اینجا چیکار میکنه
ا.ت: فک کنم زیا از عمد اوردتش اینجا لج منو تو در بیاره چون از وقتی که بچه دار شدم رابطش باهام بد شده و دیگه میبینم با توهم چطور رفتار میکنه
م: جونگکوک کجاست الان
ا.ت: گفت که شب برمیگرده
م: ببین عزیزم من و تو میتونیم کاری کنیم که دوتاشون از این خونه برن ولی اول باید بفهمیم برای چی اومدن اینجا
ا.ت: اره
#کوک
#فیک
#سناریو
part*2۵
سه ماه بعد
همه نشسته بودیم
(زیا:✓)
✓: میخواستم بهتون یه چیزی بگم
پ: بگو
✓: خواستم بگم اجازه هست بچه خواهرمو بیارم اینجا
پ: بچه خواهرتو
✓: بزرگه یعنی همسن ا.تس
ا.ت: ما میشناسیمش
✓: فکر نکنم گفت که میخوام بیام برای چند روز بمونم اجازه میدید
پ: خونه خودته اره بهش بگو بیاد
✓: بعد از ظهر میخواد بیاد
پ: خب باشه
ا.ت: کوک من خوابم میاد
کوک: خب بریم بخوابیم
ا.ت: باشه
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: هیچی
ا.ت: ولی میخواستی یه چیزی بگی
کوک: ها نه ولش کن شکمت داره بزرگ میشه هاا
ا.ت: خب بچه تو داخلشه
کوک: بچه من؟
ا.ت: بچه هردومون
کوک: افرین این شد
ا.ت: کوک از پشت بغلم کن تا خوابم ببره
کوک: من یک ساعت دیگه میخوام برم شرکت شب برمیگردم
ا.ت: باشه
سه ساعت بعد
از خواب بیدار شدم رفتم صورتمو شستم لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون مثل اینکه دختر خواهر زیا اومده بود رفتم پایین یه سلامی کردم دختره بلند شد ودف این اینجا چیکار میکنه یعنی دختر خواهر زیا موناست
مونا: سلام
✓: عزیزم این ا.تس
مونا: ا.ت چه اسم خوشگلی ا.ت جون منم مونا هستم
ا.ت: بله میدونم
✓: میشناسیش
ا.ت: بله میشناسم
✓: پس چه خوب
ا.ت: مامان جون کجاست
م: عزیزم اینجام
ا.ت: مامان
م: جانم
ا.ت: این اینجا چیکار میکنه
م: دخترخواهر زیاست وایی خودمم ازش خوشم نمیاد
ا.ت: واقعا دخترخواهرشه
م: اره دیگه اتفاقی افتاده
ا.ت: خب مگه نمیشناسیش
م: نه تاحالا ندیدمش
ا.ت: موناست
م: خب میدونم اسمش موناست
ا.ت: منظورم اینه که مونا نمیشناسی
م: باید بشناسم اتفاقی افتاده مگه تو میشناسیش
ا.ت: همون دخترست که جونگکوک قبلا میخواستش
م: چی عزیزم امکان نداره
ا.ت: مامان خودشه من اونو میشناسم
م: این اینجا چیکار میکنه
ا.ت: فک کنم زیا از عمد اوردتش اینجا لج منو تو در بیاره چون از وقتی که بچه دار شدم رابطش باهام بد شده و دیگه میبینم با توهم چطور رفتار میکنه
م: جونگکوک کجاست الان
ا.ت: گفت که شب برمیگرده
م: ببین عزیزم من و تو میتونیم کاری کنیم که دوتاشون از این خونه برن ولی اول باید بفهمیم برای چی اومدن اینجا
ا.ت: اره
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.