سرنوشت
#سرنوشت
#Part۳
بعد ازینکه گوشیمو قطع کردم میخاستم لباسمو عوض کنم که صدای کلید انداختن در بگوشم رسید
یعنی چی؟ چرا اومده؟ اینوقت روز اینحا چیکار میکنه
کلافه دستی به موهام زدمو لباسمو مرتب مردمو بعد از قایم کردن کوشی و کولم سمت پله ها حرکت کردم اوففف از استرس قلبم داشت میومد تو دهنم نوک انگشتام یخ بسته بود یعنی چرا اومده خونه چیکارم داره باهزار جور فکر و خیال پله هارو اومدم پایین دیدم رو کاناپه لم داده سلام کردم که حتی جواب سلاممو نداد بیخیال سمت اشپزخونه رفتم داشتم چایی براش میبردم که دیدم چشماش روهمه فک کردم خابه برا همین سینیو گذاشتم روعسلی خاستم برم که دستمو. گرف وگفت: چندتا قرق برام بیار دستش خیلی داغ بود برخلاف میل باطنیم دستمو رو پیشونیش گذاشتم از تب داشت میسوخت با صدایی که از ته چاه درمیومد گفتم تو تب داری باید بری بیمارستان خاستم برم که بادادی که کشید مث چی سرجام وایسادم
دارم بهت میگم برام قرص بیار هرزه مگه کری نمیشنوی سرجام میخکوب شدم بعنی چی مگه من چی گفتم فق گفتم بره دکتر چرا باز هار شده
با قدمایی که از ترس سست شده بود سمت اشپزخونه رفتم کشوی کابینتو باز کردمو داشتم دنبال قرص میگشتم فق چندتا قرص مسکن بود برشون داشتم لیوانو برداشتمو توش اب ریختمو قرصارم کمار لیوان تو سینی گذاشتم
#Part۳
بعد ازینکه گوشیمو قطع کردم میخاستم لباسمو عوض کنم که صدای کلید انداختن در بگوشم رسید
یعنی چی؟ چرا اومده؟ اینوقت روز اینحا چیکار میکنه
کلافه دستی به موهام زدمو لباسمو مرتب مردمو بعد از قایم کردن کوشی و کولم سمت پله ها حرکت کردم اوففف از استرس قلبم داشت میومد تو دهنم نوک انگشتام یخ بسته بود یعنی چرا اومده خونه چیکارم داره باهزار جور فکر و خیال پله هارو اومدم پایین دیدم رو کاناپه لم داده سلام کردم که حتی جواب سلاممو نداد بیخیال سمت اشپزخونه رفتم داشتم چایی براش میبردم که دیدم چشماش روهمه فک کردم خابه برا همین سینیو گذاشتم روعسلی خاستم برم که دستمو. گرف وگفت: چندتا قرق برام بیار دستش خیلی داغ بود برخلاف میل باطنیم دستمو رو پیشونیش گذاشتم از تب داشت میسوخت با صدایی که از ته چاه درمیومد گفتم تو تب داری باید بری بیمارستان خاستم برم که بادادی که کشید مث چی سرجام وایسادم
دارم بهت میگم برام قرص بیار هرزه مگه کری نمیشنوی سرجام میخکوب شدم بعنی چی مگه من چی گفتم فق گفتم بره دکتر چرا باز هار شده
با قدمایی که از ترس سست شده بود سمت اشپزخونه رفتم کشوی کابینتو باز کردمو داشتم دنبال قرص میگشتم فق چندتا قرص مسکن بود برشون داشتم لیوانو برداشتمو توش اب ریختمو قرصارم کمار لیوان تو سینی گذاشتم
۱۳.۴k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.