سرنوشت
#سرنوشت
#Part۵
اروم یخو ریختم تو یه پلاستیک و رو جاهای کبودیم میکشیدم انگار داشتم میمردم چرا باید اینجوری بشه
سمت سینک رفتمو دستامو شستم و میخاستم غذا بپزم که با خودم گفتم من دیگه برا این نره قول هیج کاری نمیکنم بزار هر بلایی مخاد سرم بیاره من بالخره ازینجا میرم سمت اتاقم رفتمو باهزار جور فکر و خیال که بعد ازینکع بفهمه غذایی براش اماده نکردمم چه بلایی سرم میاره سرمو رو بالش گذاستم که نفهمیدم کی خابم برد باحس تشنگی از خواب بیدار شدم کشو قوصی به بدنم دادم همه جا تاریک بود فهمیدم شب شده الان دلم میخاست قیافه هه سو بعد اینکه بفهمه غذایی درکار نیس ببینم از یع طرفم میترسیدم که چه عکس العملی نشون میده از تختم جداشدمو جلوی اینه وایسادم موهامو یه شونه سر سری زدمو محکم بالای سرم بستمو از اتاق اودم بیرون اروم اروم پله هارو اومدم پایین که دیدم برقای هال روشنه حدس زدم حتما بازم رو. کاناپه نشسته از پله ها اومدم پایین بلافاصله با قیافه به خون نشسته هه سو برخوردم که داشت میومد سمتم وقتی نزدیکم شد با شحاعتی کع نمیدونم از کجا اوردم گفتم چیه چرا اینجوری نگام میکنی با دهن باز و پر از تعجب بهم نگاه کردو بعد با عصبانیت داد زد چرا غذا درس نکردی کدوم قبرستونی بودی با پرویی گفتم مگ من خدمتکارتم که اینجوری باهام حرف میزنی برو واسه خودت خدمتکار بگیر تا برات کاراتو انجام بده من دیگه اون ادم سابق نیستم و دیگ ازم انتظار نداشته باش هرکاری بگی انجام بدم پشتمو کردم بعش داشتم میرفتم که بازومو محکم گرف که وارفتم ولی به روم نیاوردم و گفتم ولم کن باداد گف زنیکه هرزه تو کی باشی کع باهام اینجوری حرف میزنی یادت رفته من رئیس این خونم و تو فق باید برام کار کنی با لحن تمسخر امیزی گفتم هه اقا رو باش والا من تا الان نفهمیدم کسی بهم بگه جنابعالی رئیس این خونه باشی دستسو اورد بالا میخاست بزنه که گفتم وایسا وایسا مخای چیکار کنی باز مخای بزنی ولی بدون من ازین خونه کوفتی تو. میرم فهمیدی ایندفعه واقعا زد تو دهنم که با دستم جایی که سیلی زده بود مالیدم وبا دادگفتم کثافط ازت متنفرم اینهمه تواین دوسال اذیتم کردی بس نبود انقد منو زدی هیچی بهت نگفتم لقب هرزه بهم زدی با اینکع خودت دخترونگیمو ازم گرفتی بازم هیجی نگفتم انقد بی غیرت بودی که حتی زن خودتو. مجبور میکردی به دوستات سرویس بده بازم هیچی نگفتم ببین مرتیکه من ازینحا میرم دیگم منو نمیتونی پیدا کنی ازت طلاق میگیرم نمیدونم چش شده بود هرچی گفتم فق ساکت بودو هیچی نمیگف پا تند کردمو ازش دور شدم کولمو با گوشیم برداشتمو از پله ها اومدم پایین و بعش کفتمم چندروز دیگه برات احضار نامه دادگاه میاد مجبوری بیایو طلاقم بدی فهمیدی
#Part۵
اروم یخو ریختم تو یه پلاستیک و رو جاهای کبودیم میکشیدم انگار داشتم میمردم چرا باید اینجوری بشه
سمت سینک رفتمو دستامو شستم و میخاستم غذا بپزم که با خودم گفتم من دیگه برا این نره قول هیج کاری نمیکنم بزار هر بلایی مخاد سرم بیاره من بالخره ازینجا میرم سمت اتاقم رفتمو باهزار جور فکر و خیال که بعد ازینکع بفهمه غذایی براش اماده نکردمم چه بلایی سرم میاره سرمو رو بالش گذاستم که نفهمیدم کی خابم برد باحس تشنگی از خواب بیدار شدم کشو قوصی به بدنم دادم همه جا تاریک بود فهمیدم شب شده الان دلم میخاست قیافه هه سو بعد اینکه بفهمه غذایی درکار نیس ببینم از یع طرفم میترسیدم که چه عکس العملی نشون میده از تختم جداشدمو جلوی اینه وایسادم موهامو یه شونه سر سری زدمو محکم بالای سرم بستمو از اتاق اودم بیرون اروم اروم پله هارو اومدم پایین که دیدم برقای هال روشنه حدس زدم حتما بازم رو. کاناپه نشسته از پله ها اومدم پایین بلافاصله با قیافه به خون نشسته هه سو برخوردم که داشت میومد سمتم وقتی نزدیکم شد با شحاعتی کع نمیدونم از کجا اوردم گفتم چیه چرا اینجوری نگام میکنی با دهن باز و پر از تعجب بهم نگاه کردو بعد با عصبانیت داد زد چرا غذا درس نکردی کدوم قبرستونی بودی با پرویی گفتم مگ من خدمتکارتم که اینجوری باهام حرف میزنی برو واسه خودت خدمتکار بگیر تا برات کاراتو انجام بده من دیگه اون ادم سابق نیستم و دیگ ازم انتظار نداشته باش هرکاری بگی انجام بدم پشتمو کردم بعش داشتم میرفتم که بازومو محکم گرف که وارفتم ولی به روم نیاوردم و گفتم ولم کن باداد گف زنیکه هرزه تو کی باشی کع باهام اینجوری حرف میزنی یادت رفته من رئیس این خونم و تو فق باید برام کار کنی با لحن تمسخر امیزی گفتم هه اقا رو باش والا من تا الان نفهمیدم کسی بهم بگه جنابعالی رئیس این خونه باشی دستسو اورد بالا میخاست بزنه که گفتم وایسا وایسا مخای چیکار کنی باز مخای بزنی ولی بدون من ازین خونه کوفتی تو. میرم فهمیدی ایندفعه واقعا زد تو دهنم که با دستم جایی که سیلی زده بود مالیدم وبا دادگفتم کثافط ازت متنفرم اینهمه تواین دوسال اذیتم کردی بس نبود انقد منو زدی هیچی بهت نگفتم لقب هرزه بهم زدی با اینکع خودت دخترونگیمو ازم گرفتی بازم هیجی نگفتم انقد بی غیرت بودی که حتی زن خودتو. مجبور میکردی به دوستات سرویس بده بازم هیچی نگفتم ببین مرتیکه من ازینحا میرم دیگم منو نمیتونی پیدا کنی ازت طلاق میگیرم نمیدونم چش شده بود هرچی گفتم فق ساکت بودو هیچی نمیگف پا تند کردمو ازش دور شدم کولمو با گوشیم برداشتمو از پله ها اومدم پایین و بعش کفتمم چندروز دیگه برات احضار نامه دادگاه میاد مجبوری بیایو طلاقم بدی فهمیدی
۱۳.۸k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.