سرنوشت

#سرنوشت
#Part۴



ویو ات

بطرف هال رفتمو قرصو دادم بهش میخاست اب بخوره یکمی از اب ریخت رو لباسش یهو از جاش پاشدو با داد گفت مگه کوری نمیبینی چرا ابو ریختی روم گفتم م.. من نمیخاستم اینجوری شه یهو از موهام منو گرفتو پرت کرد که پهلوم خورد به دسته مبل اح از نهادم بلند شد با قدمای بزرگ داشت میومد سمتم و در همون حین داشت کمربندشو باز میکرد از ترس و درد تو خودم مچاله شدم کمر بندشو باز کردو باهاش به جونم افتاد با هر ضربه ای که میزد فق از درد ناله میکردم همه جای بدنم کبود شده بود بعد ازینکه خسته ولم کردو به سمت اتاقش رف منم با بدنی پر از درد سمت اتاقم رفتم تو اینه یه نگاه به خودم کردم پیشونیم زخم شده بود زیر چشمم کبود بود لبم ورم کرده بود با خودم گفتم ات تو از وقتی بدنیا اومدی همینجوری بختت سیاه بود چه موقعی که بعد فوت مامانم بابام با یکی دیگه ازدواج کرد و من مجبور بودم بزاش مث سگ کار کنم چه این دوسالی که این وحشی هرکاری دلش میخاس باخام میکرد چه ازارو اذیتاش چه کتک زدناش چه اون حرفایی که خودم شرمم میاد به زبون بیارم تنها دلخوشیم تو زندگیم مامانم بود که اونم بعد از اینکه فهمید بابام بهش خیانت کرده سکته کردو مرد بعد ازون من شدم کلفت خونه بابام بعد اومدن به خونه این یاروهم بازم شدم کلفت این خونه داشتم به بخت بدم لعنت میفرستادم که صدای لرزش گوشیم منو به خودم اوردم سریع به سمت کمدی که گوشیو قایم کرده بودم رفتم سوجین بود دکمه اتصالو زدم که صداش پیچید تو. گوشم ات معلوم هس کجایی چرا نمیای منکه ادرسو برات فرستادم پوفی کشیدم و گفتم ببین سوجین امروز نمیتونم بیام میشه وقتی دیدمت باهات حرف بزنم یهو. گف چته چرا بهم نمیگی چه اتفاقی برات افتاده باصدای ارومی که سعی میکردم به گوش هه سو نرسه گفتم سوجین تورو خدا بزار بعدا برات توضیح میدم فعلا قط من مث اینکه ناراحت شدو زرتی گوشیو قط کرد منم گوشیو گذاشتم رو بی صدا که صداش درنیاد اروم در تاقمو باز کردم سمت یخچال رفتمو جند تیکه یخ کذاشتم رو صورتم تا دردش کم بشه
دیدگاه ها (۰)

#سرنوشت#Part۵اروم یخو ریختم تو یه پلاستیک و رو جاهای کبودیم ...

#سرنوشت#Part۶از در زدم ببرون عجیب بود هیچ واکنشی نشون نداد ی...

#سرنوشت#Part۳بعد ازینکه گوشیمو قطع کردم میخاستم لباسمو عوض ک...

#سرنوشت#Part۲در کمدو باز کردمو دنبال گوشیم گشتم ولی ندیدمش ح...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط