ازدواج سوری پارت 75
ازدواج سوری پارت 75
ـ نع، تهیونگ داخل اون کافه کار میکرد منم منتظر نوشیدنیم بودم که تهیونگ اومد کنار دستم یه نگاهی بیریخت بهم کردیم اما شب اون روز عمو جیمین به من نگفت که عمو تهیونگ میخواد بیاد اینجا
میا ـ بابام بهت نگفت؟
ـ نه نگفت عمو تهیونگ از در پشتی اومد داخل خونه، فقط من تنها تو خونه بودم
ابو ـ بعدش چی شد؟
ـ بعدش من فک میکردم عمو ته دزده یکی محکم با پام زدم تو سرش
نیانگ ـ اوپا بیهوش شد؟
ـ آنیو، بیچاره دردش گرفت همین
نیانگ ـ وااااو تِباک
ـ خیلی خب بگیرین بخوابین دیگه داستان تعریف کردن بسه
نیانگ ـ اما من خوابم نمیبره
ـ چشماتو بزار رو هم خوابت میبره
نیانگ ـ باشه
لامپو خاموش کردم اومدم بیرون رفتم پیش بقیه نشستم رو مبل
ناجینا ـ خوابیدن؟
ـ اره
ته ـ خب شماهم برین بخوابین من محض احتیاط بیدار میمونم
ـ نه من بیدار میمونم تو برو بخواب
ته ـ نمیشه
ـ اون وقت چرا؟
ته ـ باید استراحت کنی
ـ من به استرا....
ناجینا ـ بسه جفتتون برین بخوابین
ته ـ ات لج نکن و برو بخواب
ناجینا ـ منظورم به جفتتون بود
ـ پس کی حواسش به خونه باشه؟
ناجینا ـ دزد گیر خونه رو فعال میکنم برین بخوابین
اگه رو حرف ناجینا حرف میزدم پوست کلمو میکند برای همین منو ته رفتیم تو اتاق من لباس خواب راحتیمو پوشیدم رو تخت دارز کشیدم تهیونگم اومد بغل دستم دارز کشید پشتم بهش بود
ته ـ هنوزم قهری؟
ـ اره قهرم
ته ـ من بخاطر تو و نیانگ مجبور بودم
ـ میتونستی بهم بگی
ته ـ اون وقت نمی تونستی منو درک کنی
ـ هنوز برگه های طلاقمو امضا نمیکنه؟
ته ـ نه امضا نمیکنه
ـ هرموقع امضا کرد اون وقت بیا پیشم
ته ـ ات من عشقمو با تو دارم نه با اون
ـ پس چرا بوسیدیش؟
ته ـ....
ـ جوابی نداری نه؟
ته ـ یه بارم که شده خودتو جای من بزار
ـ بیخیال میخوام بخوابم
گرفتم خوابیدم
"فردا صبح"
ویو ات
از خواب پاشدم خبری نبود مثل اینکه صبحونه خوردم و نیانگ رو بردم مدرسه داشتم میرفتم دنباش با ماشین برای همین رفتم اماده شم یه شلوار بگ مشکی با یه بافت پوشیدم و مو هامو عادی بستم و سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت مدرسه وسط راه دوتا ابمیوه توت فرنگی گرفتم بعد از پنج دقیقه رسیدم اونجا از ماشین پیاده شدم تکیه دادم به ماشین که زنگ خونشون خورد منتظر بودم نیانگ بیاد که اومد حواسش نبود که من اومدم برای همین صداش زدم
ـ نیانگ*با صدای بلند*
متوجه من شد
نیانگ ـ اوماااا*با صدای بلند*
ـ نع، تهیونگ داخل اون کافه کار میکرد منم منتظر نوشیدنیم بودم که تهیونگ اومد کنار دستم یه نگاهی بیریخت بهم کردیم اما شب اون روز عمو جیمین به من نگفت که عمو تهیونگ میخواد بیاد اینجا
میا ـ بابام بهت نگفت؟
ـ نه نگفت عمو تهیونگ از در پشتی اومد داخل خونه، فقط من تنها تو خونه بودم
ابو ـ بعدش چی شد؟
ـ بعدش من فک میکردم عمو ته دزده یکی محکم با پام زدم تو سرش
نیانگ ـ اوپا بیهوش شد؟
ـ آنیو، بیچاره دردش گرفت همین
نیانگ ـ وااااو تِباک
ـ خیلی خب بگیرین بخوابین دیگه داستان تعریف کردن بسه
نیانگ ـ اما من خوابم نمیبره
ـ چشماتو بزار رو هم خوابت میبره
نیانگ ـ باشه
لامپو خاموش کردم اومدم بیرون رفتم پیش بقیه نشستم رو مبل
ناجینا ـ خوابیدن؟
ـ اره
ته ـ خب شماهم برین بخوابین من محض احتیاط بیدار میمونم
ـ نه من بیدار میمونم تو برو بخواب
ته ـ نمیشه
ـ اون وقت چرا؟
ته ـ باید استراحت کنی
ـ من به استرا....
ناجینا ـ بسه جفتتون برین بخوابین
ته ـ ات لج نکن و برو بخواب
ناجینا ـ منظورم به جفتتون بود
ـ پس کی حواسش به خونه باشه؟
ناجینا ـ دزد گیر خونه رو فعال میکنم برین بخوابین
اگه رو حرف ناجینا حرف میزدم پوست کلمو میکند برای همین منو ته رفتیم تو اتاق من لباس خواب راحتیمو پوشیدم رو تخت دارز کشیدم تهیونگم اومد بغل دستم دارز کشید پشتم بهش بود
ته ـ هنوزم قهری؟
ـ اره قهرم
ته ـ من بخاطر تو و نیانگ مجبور بودم
ـ میتونستی بهم بگی
ته ـ اون وقت نمی تونستی منو درک کنی
ـ هنوز برگه های طلاقمو امضا نمیکنه؟
ته ـ نه امضا نمیکنه
ـ هرموقع امضا کرد اون وقت بیا پیشم
ته ـ ات من عشقمو با تو دارم نه با اون
ـ پس چرا بوسیدیش؟
ته ـ....
ـ جوابی نداری نه؟
ته ـ یه بارم که شده خودتو جای من بزار
ـ بیخیال میخوام بخوابم
گرفتم خوابیدم
"فردا صبح"
ویو ات
از خواب پاشدم خبری نبود مثل اینکه صبحونه خوردم و نیانگ رو بردم مدرسه داشتم میرفتم دنباش با ماشین برای همین رفتم اماده شم یه شلوار بگ مشکی با یه بافت پوشیدم و مو هامو عادی بستم و سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت مدرسه وسط راه دوتا ابمیوه توت فرنگی گرفتم بعد از پنج دقیقه رسیدم اونجا از ماشین پیاده شدم تکیه دادم به ماشین که زنگ خونشون خورد منتظر بودم نیانگ بیاد که اومد حواسش نبود که من اومدم برای همین صداش زدم
ـ نیانگ*با صدای بلند*
متوجه من شد
نیانگ ـ اوماااا*با صدای بلند*
۸.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.