تولد یک شیطان
پارت 14
تاثیر این اتفاقا باعث شده بود درد برعکس بودن پد رو فراموش کنم
مارسل در کلاس خودمونو وا کرد استاد هم نگاهی به ما کرد ولی چیزی نگفت چون به دلایلی که سر در نمیارم مارسل خیلی تو مدرسه عزیزه
رفت سمت جاش و منم پشت سرش رفتم و نشستم
بعد استاد درس داد و زنگ ها همینجوری پشت سر هم اومد و بالاخره مدرسه تموم شد
آخر از همه وسایلمو جمع کردم و از ساختمون مدرسه خارج شدم
احساس میکردم یکی داره نگام میکنه برگشتم دیدم همون پسریه که مارسل زدتش
لم داده بود رو یه صندلی و اسپینرو تو دستش میچرخوند و مدام زبونشو تو دهنش میچرخوند و با چشمای کاملا سرد نگام میکرد
میگن اگه یه غریبه بیش تر از ده ثانیه بهتون خیره شد یا عاشقتونه یا میخواد بکشتتون
این قطعا میخواست منو بکشه
چشم غره رفتم و سعی کردم خیلی عادی راه برم اما پد نمیزاشت
یکم که راه رفتم و نزدیکای در بودم احساس کردم یکی موهامو کشید ولی تا خواست حرف بزنه انگار یچیزی محکم کوبید تو دستش و دستشو ول کرد
برگشتم به پشت سرم نگا کردم
همون پسره بود که موهامو چسبیده بود همون سو هون ولی جونگ کوک محکم با دست خالی زده بود رو دستش اما دستش خون میومد
جونگ کوک با نگاه های ترسناکش به پسره نگا کرد و قبل از اینکه چیزی بگه پسره فرار کرد
بعد دستشو انداخت رو شونه هام و با خنده گفت
+حال میکنی دو روزه بعد مدرسه خودم نیام سراغت؟
+تازه امروز واقعا تنها اومدم و بکهیونگ هم نیاوردم
-به بهههههه
بعد یه خنده ریزی کردم و چشم افتاد به مارسل که با تعجب و ترس بهمون خیره شده بود
انگار سعی داشت بهم هشدار بده
تا حالا چهره تعجب زده اونو ندیده بودم
اون همیشه ریلکس بود
با جونگ کوک رفتیم و سوار ماشین شدیم بعد ماشینو روشن کرد و راه افتادیم
ویو کوک
همش یه بوی خون کثیف میومد اونم از پگی
یه حسی بهم میگفت شاید دعوا کرده و یه حس دیگه بهم میگفت شاید این اولین پر.یودیشه
ویو پگی
دو دقیقه بود هیچ کدوم خرف نزده بودیم
من عاشق حرف زدن با کوک بودم پس سکوتو شکستم
-کووک من میخوام برم کلاس رزمی
+چی؟🫤
-دفاع شخصی
+تو الان خیلی وقته میری تکواندو ولی هر وقت دعوا میشه فقط ریلکس به طرف نگا میکنی و اصن استفاده نمیکنی پس دفاع شخصی میخوای چیکار
-کوووک بحث نکن من احساس خطر میکنم باید برم دفاع شخصی
ویو کوک
سعی داشتم چیزی در مورد دعوا ازش نپرسم چون تنها دغدغه این روزام این بود که افسردگیش خوب شه بخاطر همین این پیشنهادشم قبول کردم چون فعلا اولویتم خوشحالیش بود
ادامه دارد....
تاثیر این اتفاقا باعث شده بود درد برعکس بودن پد رو فراموش کنم
مارسل در کلاس خودمونو وا کرد استاد هم نگاهی به ما کرد ولی چیزی نگفت چون به دلایلی که سر در نمیارم مارسل خیلی تو مدرسه عزیزه
رفت سمت جاش و منم پشت سرش رفتم و نشستم
بعد استاد درس داد و زنگ ها همینجوری پشت سر هم اومد و بالاخره مدرسه تموم شد
آخر از همه وسایلمو جمع کردم و از ساختمون مدرسه خارج شدم
احساس میکردم یکی داره نگام میکنه برگشتم دیدم همون پسریه که مارسل زدتش
لم داده بود رو یه صندلی و اسپینرو تو دستش میچرخوند و مدام زبونشو تو دهنش میچرخوند و با چشمای کاملا سرد نگام میکرد
میگن اگه یه غریبه بیش تر از ده ثانیه بهتون خیره شد یا عاشقتونه یا میخواد بکشتتون
این قطعا میخواست منو بکشه
چشم غره رفتم و سعی کردم خیلی عادی راه برم اما پد نمیزاشت
یکم که راه رفتم و نزدیکای در بودم احساس کردم یکی موهامو کشید ولی تا خواست حرف بزنه انگار یچیزی محکم کوبید تو دستش و دستشو ول کرد
برگشتم به پشت سرم نگا کردم
همون پسره بود که موهامو چسبیده بود همون سو هون ولی جونگ کوک محکم با دست خالی زده بود رو دستش اما دستش خون میومد
جونگ کوک با نگاه های ترسناکش به پسره نگا کرد و قبل از اینکه چیزی بگه پسره فرار کرد
بعد دستشو انداخت رو شونه هام و با خنده گفت
+حال میکنی دو روزه بعد مدرسه خودم نیام سراغت؟
+تازه امروز واقعا تنها اومدم و بکهیونگ هم نیاوردم
-به بهههههه
بعد یه خنده ریزی کردم و چشم افتاد به مارسل که با تعجب و ترس بهمون خیره شده بود
انگار سعی داشت بهم هشدار بده
تا حالا چهره تعجب زده اونو ندیده بودم
اون همیشه ریلکس بود
با جونگ کوک رفتیم و سوار ماشین شدیم بعد ماشینو روشن کرد و راه افتادیم
ویو کوک
همش یه بوی خون کثیف میومد اونم از پگی
یه حسی بهم میگفت شاید دعوا کرده و یه حس دیگه بهم میگفت شاید این اولین پر.یودیشه
ویو پگی
دو دقیقه بود هیچ کدوم خرف نزده بودیم
من عاشق حرف زدن با کوک بودم پس سکوتو شکستم
-کووک من میخوام برم کلاس رزمی
+چی؟🫤
-دفاع شخصی
+تو الان خیلی وقته میری تکواندو ولی هر وقت دعوا میشه فقط ریلکس به طرف نگا میکنی و اصن استفاده نمیکنی پس دفاع شخصی میخوای چیکار
-کوووک بحث نکن من احساس خطر میکنم باید برم دفاع شخصی
ویو کوک
سعی داشتم چیزی در مورد دعوا ازش نپرسم چون تنها دغدغه این روزام این بود که افسردگیش خوب شه بخاطر همین این پیشنهادشم قبول کردم چون فعلا اولویتم خوشحالیش بود
ادامه دارد....
۳.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.