رمان تاوان دروغ پارت بیست وپنجم
رمان تاوان دروغ #پارت_بیست_وپنجم
بعد کلی ور ور زدن با مهیار و نیلو گرفتیم تا بخوابیم . نیلو اصرار زیادی برا خوابیدن پیش من داشت ولی من میشناختمش . چون اگ پیشش میخوابیدم تا صب باید تحملش میکردم . ساعت گوشیمو برای ۱۰ تنظیم کردم و گرفتم خوابیدم .
دینگ دینگ
ای بابا این وقت صبح کی زنگ میزنه ؟ هوووف ملت خواب برا ادم نمیزارنا . پاشدم تا گوشیو از میز بالا سرم بردارم که دیدم اعع ساعت گذاشته بودم . یعنی فحشی که به طرف پشت خط داده بودمو فقط 😂 😂 😂 😂 پاشدم و ساعتو قط کردم . از اتاق اومدم ببینم که کسی بیدار هس یان و که با یه صحنه خیلی باحال روبرو شدم . وااای نیلو بغل مهیار خوابیده بود و بغلش کرده بود . مهیار بیچارم ساکت با چشای باز سقفو نگا میکرد . 😂 😂 😂 😂 کلا این نیلو یه مشکل داره دیگ . رفتم پیش نیلو و صدامو پسرونه کردم و گفتم : پاشو عشق من . با هم صبحونه بخوریم . نیلو هم از جاش پرید و تا دید منم گذاشت دنبالم . بعد چند دور دوییدن رفتیم برا صبحونه . بیچاره دلم داشت از گشنگی سوراخ میشد دیگ . بعد خوردن همه رفتن تو گوشیاشون و مامانم با خالم تلویزیون میدیدن . همینجوری تو گوشی بودم ک چشمم به ساعت افتاد . جانممم ؟؟؟؟ ساعت ۱ شد؟؟؟؟ ای واییی ساعت چار و نیم قرار دارم !!! پریدم پیش مامان و خاله گفتم : ما ناهار میخوایم یالا ما ناهار میخوایم یالا و در حالی که دس میزدم یکمم قر دادم . مهیار و نیلو ام باهام همراه شدن . در حالی که داشتیم از خنده غش میکردیم مامانم گفت : خب خب بسه . ناهار چی بزارم ؟
_ مامانم الان که نمیتونی ناهار درست کنی ک . یه همبرگر اماده ای چیزی درس کن دیگ . بروبچ من میرم نون ساندویچی و نوشابه بگیرم . باااای و زود دوییدم تو اتاقم و لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون . رفتیم بازارچه نزدیک خونمونو بعد خرید زود اومدم خونه . خب غذاام که حاضر بود و همگی نشستیم به کوفت کردن .
ذهنم : چن دفه گفتم مث ادم صحبت کن . مثلا از خانواده و فامیلاتن ها !!
باش بابا تو خوبی . و همگی نشستیم به خوردن و اشامیدن !!!
مهیار و نیلو داشتن تعریف میکردن مامانم و خالم هم باهم . من مانده ام تنهاییی تنهاااا ااا من مانده ام تنها میان سیل عن هاااا حبیبم سیل عن هاااا . درحالی که با خودم میخوندم از خنده ریسه میرفتم . چه شاعریم مننن .رفتم تو اتاق و ساعتو دیدم ۲ و نیم . خب حالا بریم یه حموم و حال کنیم . رفتم حموم حدود یه نیم ساعتی تو حموم بودم و اهنگ میخوندم . حولمو پیچیده بودم دورمو در حالی که موهامو خشک کردم در حمومو باز کردم که دیدم همه دس به کمر وایسادن دم در . _ چیشده ؟ اتفاقی افتاده ؟ کاری کردم ؟
نیلو _ خفه شو بینم . خونرو گذاشتی رو سرت از بس میخونی . خانوم خواننده حموم جای خوندن نیس به خدااا .
_ ا وا یادم رف شماام هستین خو باشه شرمنده...
بعد کلی ور ور زدن با مهیار و نیلو گرفتیم تا بخوابیم . نیلو اصرار زیادی برا خوابیدن پیش من داشت ولی من میشناختمش . چون اگ پیشش میخوابیدم تا صب باید تحملش میکردم . ساعت گوشیمو برای ۱۰ تنظیم کردم و گرفتم خوابیدم .
دینگ دینگ
ای بابا این وقت صبح کی زنگ میزنه ؟ هوووف ملت خواب برا ادم نمیزارنا . پاشدم تا گوشیو از میز بالا سرم بردارم که دیدم اعع ساعت گذاشته بودم . یعنی فحشی که به طرف پشت خط داده بودمو فقط 😂 😂 😂 😂 پاشدم و ساعتو قط کردم . از اتاق اومدم ببینم که کسی بیدار هس یان و که با یه صحنه خیلی باحال روبرو شدم . وااای نیلو بغل مهیار خوابیده بود و بغلش کرده بود . مهیار بیچارم ساکت با چشای باز سقفو نگا میکرد . 😂 😂 😂 😂 کلا این نیلو یه مشکل داره دیگ . رفتم پیش نیلو و صدامو پسرونه کردم و گفتم : پاشو عشق من . با هم صبحونه بخوریم . نیلو هم از جاش پرید و تا دید منم گذاشت دنبالم . بعد چند دور دوییدن رفتیم برا صبحونه . بیچاره دلم داشت از گشنگی سوراخ میشد دیگ . بعد خوردن همه رفتن تو گوشیاشون و مامانم با خالم تلویزیون میدیدن . همینجوری تو گوشی بودم ک چشمم به ساعت افتاد . جانممم ؟؟؟؟ ساعت ۱ شد؟؟؟؟ ای واییی ساعت چار و نیم قرار دارم !!! پریدم پیش مامان و خاله گفتم : ما ناهار میخوایم یالا ما ناهار میخوایم یالا و در حالی که دس میزدم یکمم قر دادم . مهیار و نیلو ام باهام همراه شدن . در حالی که داشتیم از خنده غش میکردیم مامانم گفت : خب خب بسه . ناهار چی بزارم ؟
_ مامانم الان که نمیتونی ناهار درست کنی ک . یه همبرگر اماده ای چیزی درس کن دیگ . بروبچ من میرم نون ساندویچی و نوشابه بگیرم . باااای و زود دوییدم تو اتاقم و لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون . رفتیم بازارچه نزدیک خونمونو بعد خرید زود اومدم خونه . خب غذاام که حاضر بود و همگی نشستیم به کوفت کردن .
ذهنم : چن دفه گفتم مث ادم صحبت کن . مثلا از خانواده و فامیلاتن ها !!
باش بابا تو خوبی . و همگی نشستیم به خوردن و اشامیدن !!!
مهیار و نیلو داشتن تعریف میکردن مامانم و خالم هم باهم . من مانده ام تنهاییی تنهاااا ااا من مانده ام تنها میان سیل عن هاااا حبیبم سیل عن هاااا . درحالی که با خودم میخوندم از خنده ریسه میرفتم . چه شاعریم مننن .رفتم تو اتاق و ساعتو دیدم ۲ و نیم . خب حالا بریم یه حموم و حال کنیم . رفتم حموم حدود یه نیم ساعتی تو حموم بودم و اهنگ میخوندم . حولمو پیچیده بودم دورمو در حالی که موهامو خشک کردم در حمومو باز کردم که دیدم همه دس به کمر وایسادن دم در . _ چیشده ؟ اتفاقی افتاده ؟ کاری کردم ؟
نیلو _ خفه شو بینم . خونرو گذاشتی رو سرت از بس میخونی . خانوم خواننده حموم جای خوندن نیس به خدااا .
_ ا وا یادم رف شماام هستین خو باشه شرمنده...
۱۰۸.۶k
۰۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.