پارت 11
پارت 11
کوک
کوک: پدرجان واقعا مطمئنی که میخوای
ا.ت و جینا مقایسه کنی
جینز: نمیدونم
جیرو: جونگکوک ببین یه کمپانی مدلینگ با ما تماس گرفت که یکی بفرستم برای مدل برندشون
کوک:حالا شما واقعا میخواید بین دخترتون و ا.ت
یکیو انتخاب کنید
جیرو: ببینیم چیکار میکنیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما آماده شدیم رفتیم
جینا:چطور شدم
جینز: عمو خیلی بهت میاد
کوک: ا.ت لباست خیلی بهت
میاد
ا.ت: چی من
کوک: اوهمم
جینا: لباس ا.ت هم بدک نیست اخه ببین ماله منو پسر عمو
نمی دونم چم شده چرا دیشب امروز اینجوریم وقتی ا.ت رو میبینم دیشب که غیرتم زد بالا یکیو ناکار کردم صبح هم پیش ا.ت خوابیدم الانم اخه چرا
جینز: من این مرحله رو به جینا رای میدم
جیرو: من که انتخاب نمیکنم
کوک: من ا.ت
جینا: جونگکوک منو دیدی
کوک: آره دیدمت
جیرو: اخه چرا خودمون بخوایم بین یکی از
دخترا تصمیم بگیریم به رئیس اونجا تماس میگیریم میگیم بیاد اینجا
کوک: حق با عمو
زنگ زدیم به رئیس کمپانی اومد لباس رو داد به دخترا گفت که برن بپوشن من نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده وقتی ا.ت رو میدیدم دست و پام رو گم میکردم تصمیم گرفتم اینجا نباشم برم تو اتاقم ا.ت منو دید که داشتم میرفتم تو اتاقم
ا.ت: جونگکوک یه لحظه میتونی بیای
کوک: چی من
ا.ت: بله بیا یه لحظه
کوک: چیه
ا.ت: ببخشید ولی نمیتونم زیپ پشت لباسم رو ببندم برام میبندی
کوک: چی زیپ رو ببندم
ا.ت: آره اگه میتونی
کوک: خب باشه
براش زیپ لباسش رو بستم
ا.ت: خوبم
کوک: عالی شدی محشری
ا.ت: ممنون من برم پایین
کوک: برو
#کوک
#فیک
#سناریو
کوک
کوک: پدرجان واقعا مطمئنی که میخوای
ا.ت و جینا مقایسه کنی
جینز: نمیدونم
جیرو: جونگکوک ببین یه کمپانی مدلینگ با ما تماس گرفت که یکی بفرستم برای مدل برندشون
کوک:حالا شما واقعا میخواید بین دخترتون و ا.ت
یکیو انتخاب کنید
جیرو: ببینیم چیکار میکنیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما آماده شدیم رفتیم
جینا:چطور شدم
جینز: عمو خیلی بهت میاد
کوک: ا.ت لباست خیلی بهت
میاد
ا.ت: چی من
کوک: اوهمم
جینا: لباس ا.ت هم بدک نیست اخه ببین ماله منو پسر عمو
نمی دونم چم شده چرا دیشب امروز اینجوریم وقتی ا.ت رو میبینم دیشب که غیرتم زد بالا یکیو ناکار کردم صبح هم پیش ا.ت خوابیدم الانم اخه چرا
جینز: من این مرحله رو به جینا رای میدم
جیرو: من که انتخاب نمیکنم
کوک: من ا.ت
جینا: جونگکوک منو دیدی
کوک: آره دیدمت
جیرو: اخه چرا خودمون بخوایم بین یکی از
دخترا تصمیم بگیریم به رئیس اونجا تماس میگیریم میگیم بیاد اینجا
کوک: حق با عمو
زنگ زدیم به رئیس کمپانی اومد لباس رو داد به دخترا گفت که برن بپوشن من نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده وقتی ا.ت رو میدیدم دست و پام رو گم میکردم تصمیم گرفتم اینجا نباشم برم تو اتاقم ا.ت منو دید که داشتم میرفتم تو اتاقم
ا.ت: جونگکوک یه لحظه میتونی بیای
کوک: چی من
ا.ت: بله بیا یه لحظه
کوک: چیه
ا.ت: ببخشید ولی نمیتونم زیپ پشت لباسم رو ببندم برام میبندی
کوک: چی زیپ رو ببندم
ا.ت: آره اگه میتونی
کوک: خب باشه
براش زیپ لباسش رو بستم
ا.ت: خوبم
کوک: عالی شدی محشری
ا.ت: ممنون من برم پایین
کوک: برو
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۵.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.