پارت3
پارت3
امروز قراره آنیا رو ببرم به مغازه لباس فروشی تا براش سفارش لباس بدم چون آنیا فقط یه دونه لباس داشت وارد مغازه شدیم زن مغازه دار با آنیا رفت تا اندازه آنیا رو بگیره منم اونجا چشمم خورد به یه دختر زیبا مو های مشکی چشم قرمز یاقوتی میخواستم برم سمتش
یور: اومدم تو مغازه تا لباسم رو سفارش بدم چشمم خورد به یه مرد قد بلند مو زرد و چشم آبی خیلی جذاب بود اومد سمتم بهش سلام دادم گفت میشه امشب با من به رستوران بیای با خودم گفتم یعنی بلاخره از سینگلی در میام میخواستم بگم بله که یه دختر بچه اومد و گفت بابا کارم تموم شد چی اون مرد بچه داره
آنیا: اومدم به بابا بگم کارم تموم شده ولی انگار بد موقعی اومدم و انگار لحظه عاشقانه رو بهم زدم بابایی تو ذهنش گفت ای کاش میشد با اون زن به خاطر ماموریت ازدواج کنه و حالا آبروش میره زنه تو ذهنش میگفت ضایع شدم اون بچه داره ولی اگه بچه نداشت چطوری بهش میگفتم قاتلم باخودم گفتم قاتل بهتره کاری کنم این وصلت سر بگیره بلند گفتم آنیا مامان نداره زنه گفت چی بابایی گفت آنیا مگه در این مورد صحبت نکردیم و رو به خانمه گفت مادرش تو یه سالگی از دست داد منم پا درمیونی کردم و گفتم خانم مامان من میشی
یور: از حرف دختر بچه خجالت کشیدم و آقا گفت چطوره در این مورد صحبت کنیم امشب گفتم حتما......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
امروز قراره آنیا رو ببرم به مغازه لباس فروشی تا براش سفارش لباس بدم چون آنیا فقط یه دونه لباس داشت وارد مغازه شدیم زن مغازه دار با آنیا رفت تا اندازه آنیا رو بگیره منم اونجا چشمم خورد به یه دختر زیبا مو های مشکی چشم قرمز یاقوتی میخواستم برم سمتش
یور: اومدم تو مغازه تا لباسم رو سفارش بدم چشمم خورد به یه مرد قد بلند مو زرد و چشم آبی خیلی جذاب بود اومد سمتم بهش سلام دادم گفت میشه امشب با من به رستوران بیای با خودم گفتم یعنی بلاخره از سینگلی در میام میخواستم بگم بله که یه دختر بچه اومد و گفت بابا کارم تموم شد چی اون مرد بچه داره
آنیا: اومدم به بابا بگم کارم تموم شده ولی انگار بد موقعی اومدم و انگار لحظه عاشقانه رو بهم زدم بابایی تو ذهنش گفت ای کاش میشد با اون زن به خاطر ماموریت ازدواج کنه و حالا آبروش میره زنه تو ذهنش میگفت ضایع شدم اون بچه داره ولی اگه بچه نداشت چطوری بهش میگفتم قاتلم باخودم گفتم قاتل بهتره کاری کنم این وصلت سر بگیره بلند گفتم آنیا مامان نداره زنه گفت چی بابایی گفت آنیا مگه در این مورد صحبت نکردیم و رو به خانمه گفت مادرش تو یه سالگی از دست داد منم پا درمیونی کردم و گفتم خانم مامان من میشی
یور: از حرف دختر بچه خجالت کشیدم و آقا گفت چطوره در این مورد صحبت کنیم امشب گفتم حتما......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۴.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.