پارت2
پارت2
وقتی به هوش اومدم تو یه کارگاه بودم و آدم بدا دور تا دورم بودن خیلی ترسیده بودم و تو ذهنم بابا رو صدا میکردم
لوید: وقتی رسیدم خونه فهمیدم در باز بود رفتم داخل و آنیا تو خونه نبود کل خونه رو گشتم که یکی با چوب زد تو سرم ولی من بی هوش نشدم خودم رو زدم به بیهوشی فهمیدم دو نفر بودن یکی شون رفت بیرون منم یواشکی وارد عمل شدم و اون یه نفر رو ضربه فنی کردم وقتی بی هوش بود لباس اون رو تنم کردم و لباس خودم رو تن اون بعد از رو صورتش اسکن گرفتم و ماسک ساختم و سر اون رو با یه کیسه بستم تا کسی نفهمه و بردمش پایین و با اون یکی سوار ماشین شدم تا بفهمم که آنیا کجاست وقتی رسیدیم به یه کارگاه پیاده شدیم و رفتیم داخل دیدم آنیا اونجا نشسته و دست و پا هاش بسته است رئیس اونها گفت ماسک رو برداریم ماکس رو که برداشت همه از تعجب خشکشون زد و من شروع به زدن کردم و ماسکم رو بر نداشتم تا آنیا هویتم رو نفهمه همه رو که زدم رفتم سمت آنیا داشت میخندید دست و پا هاش رو باز کردم از من تشکر کرد و گفتم تا یه جایی میرسونمت تا بقیه اش رو خودت بری گفت باشه و بردمش جلو مغازه هم کارم بهش گفتم مراقبش باشه بعد رفتم پشت مغازه ماسک رو برداشتم و رفتم سمت آنیا اون هنوز اونجا بود رفتم و گفتم آنیا اینجا چیکار می کنی گفت اومدم بیرون ولی گم شدم دستی به سرش کشیدم گفتم چیزی میخوای برات بخرم اول گفت یه پوستر میخواد ار انیمه باند مَن بعد بادوم زمینی گفت عاشق بادوم زمینی هست گفتم اگه قول بدی بی اجازه و بدون من بیرون نری بیشتر برات میگیرم از خوشحالی چشماش برق میزد و گفت چشم و باهم برگشتیم خونه......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
وقتی به هوش اومدم تو یه کارگاه بودم و آدم بدا دور تا دورم بودن خیلی ترسیده بودم و تو ذهنم بابا رو صدا میکردم
لوید: وقتی رسیدم خونه فهمیدم در باز بود رفتم داخل و آنیا تو خونه نبود کل خونه رو گشتم که یکی با چوب زد تو سرم ولی من بی هوش نشدم خودم رو زدم به بیهوشی فهمیدم دو نفر بودن یکی شون رفت بیرون منم یواشکی وارد عمل شدم و اون یه نفر رو ضربه فنی کردم وقتی بی هوش بود لباس اون رو تنم کردم و لباس خودم رو تن اون بعد از رو صورتش اسکن گرفتم و ماسک ساختم و سر اون رو با یه کیسه بستم تا کسی نفهمه و بردمش پایین و با اون یکی سوار ماشین شدم تا بفهمم که آنیا کجاست وقتی رسیدیم به یه کارگاه پیاده شدیم و رفتیم داخل دیدم آنیا اونجا نشسته و دست و پا هاش بسته است رئیس اونها گفت ماسک رو برداریم ماکس رو که برداشت همه از تعجب خشکشون زد و من شروع به زدن کردم و ماسکم رو بر نداشتم تا آنیا هویتم رو نفهمه همه رو که زدم رفتم سمت آنیا داشت میخندید دست و پا هاش رو باز کردم از من تشکر کرد و گفتم تا یه جایی میرسونمت تا بقیه اش رو خودت بری گفت باشه و بردمش جلو مغازه هم کارم بهش گفتم مراقبش باشه بعد رفتم پشت مغازه ماسک رو برداشتم و رفتم سمت آنیا اون هنوز اونجا بود رفتم و گفتم آنیا اینجا چیکار می کنی گفت اومدم بیرون ولی گم شدم دستی به سرش کشیدم گفتم چیزی میخوای برات بخرم اول گفت یه پوستر میخواد ار انیمه باند مَن بعد بادوم زمینی گفت عاشق بادوم زمینی هست گفتم اگه قول بدی بی اجازه و بدون من بیرون نری بیشتر برات میگیرم از خوشحالی چشماش برق میزد و گفت چشم و باهم برگشتیم خونه......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۳.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.