the building infogyg پارت99
#the_building_infogyg #پارت99
آچا
من:پدربزرگ بوخدا من چیزی نمدونم
پدربزرگ:خودت وقتی لوس میکنی یعنی میدونی درضمن آچا اینقدر به سورا گیر ندع اون وظیفشه
من:بله میدونم چشم اگه فهمیدم بهت میگم بابابزرگ میشه برم حالا
بابابزرگ:بله میتونی بری
رفتم تو حیاط کاخ نشستم روش که صدایی شنیدم سرمو برگردوندم اون خودش بود سایه سیاه تو خونه چان و اون جنگل خودش بود نشست روبه روم بهم زل زد ازش نمیترسیدم انگار قبلا دیده بودشم یهو خاطرات بچگیم اومد تو ذهنم اون قبلا دیدم آره
من:تو تو همونی که تو دوسالگیم دیدم درسته تو همونی
سایه:پس یادت اومد بهتر بهت بگم من فرشته مرگ وزندگی این موجوداتم وتو جانشین بعدی منی کسی که جون کسی روکه لازم باشه میگیره یانجات میده واول ازهمه ازخودش شروع میکنه پارک آچا همراهم بیا
من:چطوری توو آخه من نمیتونم کسی روبکشم نه نمیتونم
سایه:تو قبلا این کارو کردی یادت نمیاد پس بزار یادت بیارم
دستشو گذاشت رویی سرم چیزایی که از خودم میدیدم باور نمی کردم من پدر چان کشتم وباعث مرگ مادرش شدم باعث رنج واعذاب جیمین ومادرم و مرگ خود پدرم شدم
سایه:گریه کاری رودرست نمیکنه من بهت دستوردادم وتواجراکردی اینبار خودت میکشی و زنده میکنی من قدرت بهت دادم استفاده چه جوریش باخودته فرزند خونده مرگ
ناپدید شد الآن واقعا به یه جایی که کسی بهم حواسش نباشه دارم واقعا
آهان کلوپ خودشه آره بلند شدم تیپ پسرونه زدم رفتم بیرون خوب سورا روکه میدونم سرش با سهون گرمه چون خودم بهش گفتم سهون ازت خوشش میاد جیمین وریتسکا هم که هیچ نگم بهتر کم مونده بچه بزارن تو دامنم وارد کلوپ شدم نشستم پشت میز
من:یک نوشیدنی لطفا
لیوان داد بهم سر کشیدم همشو اما آروم نشدم اصلا نتونستم آروم بشم
من:یکی دیگه
پسره:بسته
من:ازت نظر خواستم مگه گفتم یکی دیگه یعنی یکی دیگه
پسره:باشه داد نزن باوا بیا
آچا
من:پدربزرگ بوخدا من چیزی نمدونم
پدربزرگ:خودت وقتی لوس میکنی یعنی میدونی درضمن آچا اینقدر به سورا گیر ندع اون وظیفشه
من:بله میدونم چشم اگه فهمیدم بهت میگم بابابزرگ میشه برم حالا
بابابزرگ:بله میتونی بری
رفتم تو حیاط کاخ نشستم روش که صدایی شنیدم سرمو برگردوندم اون خودش بود سایه سیاه تو خونه چان و اون جنگل خودش بود نشست روبه روم بهم زل زد ازش نمیترسیدم انگار قبلا دیده بودشم یهو خاطرات بچگیم اومد تو ذهنم اون قبلا دیدم آره
من:تو تو همونی که تو دوسالگیم دیدم درسته تو همونی
سایه:پس یادت اومد بهتر بهت بگم من فرشته مرگ وزندگی این موجوداتم وتو جانشین بعدی منی کسی که جون کسی روکه لازم باشه میگیره یانجات میده واول ازهمه ازخودش شروع میکنه پارک آچا همراهم بیا
من:چطوری توو آخه من نمیتونم کسی روبکشم نه نمیتونم
سایه:تو قبلا این کارو کردی یادت نمیاد پس بزار یادت بیارم
دستشو گذاشت رویی سرم چیزایی که از خودم میدیدم باور نمی کردم من پدر چان کشتم وباعث مرگ مادرش شدم باعث رنج واعذاب جیمین ومادرم و مرگ خود پدرم شدم
سایه:گریه کاری رودرست نمیکنه من بهت دستوردادم وتواجراکردی اینبار خودت میکشی و زنده میکنی من قدرت بهت دادم استفاده چه جوریش باخودته فرزند خونده مرگ
ناپدید شد الآن واقعا به یه جایی که کسی بهم حواسش نباشه دارم واقعا
آهان کلوپ خودشه آره بلند شدم تیپ پسرونه زدم رفتم بیرون خوب سورا روکه میدونم سرش با سهون گرمه چون خودم بهش گفتم سهون ازت خوشش میاد جیمین وریتسکا هم که هیچ نگم بهتر کم مونده بچه بزارن تو دامنم وارد کلوپ شدم نشستم پشت میز
من:یک نوشیدنی لطفا
لیوان داد بهم سر کشیدم همشو اما آروم نشدم اصلا نتونستم آروم بشم
من:یکی دیگه
پسره:بسته
من:ازت نظر خواستم مگه گفتم یکی دیگه یعنی یکی دیگه
پسره:باشه داد نزن باوا بیا
۱۱.۸k
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.