the building infogyg پارت100
#the_building_infogyg #پارت100
من:ازت نظر خواستم مگه گفتم یکی دیگه یعنی یکی دیگه
پسره:باشه داد نزن باوا
لیوان سر کشیدم کم کم سرم سنگین شد سرمو گذاشتم چشامو بستم
یهو احساس کردم تو بغل یکیم چشامو باز کردم بویی عطرشو از صد فرسخی هم حس میکردم گذاشتم رویی تخت دستشو گرفتم
چان:آچا تو حالت خوب نیس بگیر بخواب
من:هه کم پیش میاد بهت بگم اما متاسفم امروز فهمیدم چه بدی بهت کردم اما چان خیلی دوست دارم
دستمو انداختم پشت گردنش خمش کردم کلشو لبامو گذاشتم رویی لباش بوسیدمش فک کنم دست خودم نبود چیکار میکنم یا چیکار میکنیم اما فقط میدونستم میخوامش باتمام وجودم میخوامش تنفر نداشتم اما علاقه بیش از حدم بود بهش...
صبح با سر دردی بیدار شدم آخ سرم هانننن یا شی هوانگ تی بزرگ چرا من لختم واتتت دددشت چان چرا لخته خدایا من دیشب چه غلطی کردم چرا هیچی یادم نمیاد خدایا اوف لباسامو پوشیدم سریع از کاخ زدم بیرون که مارک دیدم هان نه خدایا ابرو ریزی شد
مارک:آچا تو اینجا
جلویی گریمو نمیتونستم بگیرم
من:من...منن نمیدونم
مارک:آچا بگو چرا اینجایی این چه وضعیه که داری بگوو بهم.توروخدا گریه نکن بهم بگو باشه
همه چیرو.گفتم
مارک:آچا من مواظبتم هرچیم.بشه خوب پس نترس بیا بریم حالا
من:نه نمیخوام برم کاخ میترسم همش اون اونجا منتظرم باشه لطفا
مارک:خیل خوب خیل خوب پس بیا بریم کاخ ما بعد از اون بریم کاخ خودتون
من:باشه باشه بریم
سوار ماشین شدم حتی جرأت اینو نداشتم نگاه کنم تو چشماش
مارک:آچا هرچی شد بیا بهم بگو
من:نه خوبه نمی..
مارک:آچا این دستوره اگه بفهمن تو حتی یه درصد بچه نداشته ای داری بدون ازدواج پدربزرگت وجیمین ماها مسئولیم گوش کن لطفا
من:باش باشه
با دستاش سرمو نوازش کرد لبخند زد چقدر مدیونش بودم اون چان لعنتی از مست بودنم سو استفاده کرد اما چرا پیشمون نیسم چرا
من:ازت نظر خواستم مگه گفتم یکی دیگه یعنی یکی دیگه
پسره:باشه داد نزن باوا
لیوان سر کشیدم کم کم سرم سنگین شد سرمو گذاشتم چشامو بستم
یهو احساس کردم تو بغل یکیم چشامو باز کردم بویی عطرشو از صد فرسخی هم حس میکردم گذاشتم رویی تخت دستشو گرفتم
چان:آچا تو حالت خوب نیس بگیر بخواب
من:هه کم پیش میاد بهت بگم اما متاسفم امروز فهمیدم چه بدی بهت کردم اما چان خیلی دوست دارم
دستمو انداختم پشت گردنش خمش کردم کلشو لبامو گذاشتم رویی لباش بوسیدمش فک کنم دست خودم نبود چیکار میکنم یا چیکار میکنیم اما فقط میدونستم میخوامش باتمام وجودم میخوامش تنفر نداشتم اما علاقه بیش از حدم بود بهش...
صبح با سر دردی بیدار شدم آخ سرم هانننن یا شی هوانگ تی بزرگ چرا من لختم واتتت دددشت چان چرا لخته خدایا من دیشب چه غلطی کردم چرا هیچی یادم نمیاد خدایا اوف لباسامو پوشیدم سریع از کاخ زدم بیرون که مارک دیدم هان نه خدایا ابرو ریزی شد
مارک:آچا تو اینجا
جلویی گریمو نمیتونستم بگیرم
من:من...منن نمیدونم
مارک:آچا بگو چرا اینجایی این چه وضعیه که داری بگوو بهم.توروخدا گریه نکن بهم بگو باشه
همه چیرو.گفتم
مارک:آچا من مواظبتم هرچیم.بشه خوب پس نترس بیا بریم حالا
من:نه نمیخوام برم کاخ میترسم همش اون اونجا منتظرم باشه لطفا
مارک:خیل خوب خیل خوب پس بیا بریم کاخ ما بعد از اون بریم کاخ خودتون
من:باشه باشه بریم
سوار ماشین شدم حتی جرأت اینو نداشتم نگاه کنم تو چشماش
مارک:آچا هرچی شد بیا بهم بگو
من:نه خوبه نمی..
مارک:آچا این دستوره اگه بفهمن تو حتی یه درصد بچه نداشته ای داری بدون ازدواج پدربزرگت وجیمین ماها مسئولیم گوش کن لطفا
من:باش باشه
با دستاش سرمو نوازش کرد لبخند زد چقدر مدیونش بودم اون چان لعنتی از مست بودنم سو استفاده کرد اما چرا پیشمون نیسم چرا
۱۱.۰k
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.