ارباب اجباریه من
#ارباب_اجباریه_من
Part 45
سولنان ویو:
چرا این دختره پر حرف و چندش نمیره..کای الان میرسه...چطور بفرستمش دنبال نخود سیا..
لیا:: آره کلا من همینم..عاشق تفریح و ماجراجویی
سولنان:: عاشق پر حرفی هم هستی دیگه؟
لیا:: نه بابا..اتفاقا از وراجی متنفرم
سولنان:: پس انقد وراج نباش!
لیا:: م..من وراجم؟!
سولنان:: خیلی..
لیا پاشد و با اخم و کمی ناراحتی به سولنان نگاه کرد
بعد رفت..
لیا:: چون زنه اربابی نباید هرچی که دلت میخواد بم بگی!
سولنان:: میرم تو حیاط یه چرخی بزنم
لیا:: منم غذارو درست میکنم
سولنان پاشد رفت بیرون..
دوباره به کای زنگ زد ولی رد تماس میداد.. و تو دلش فحش بارونش میکرد..
چند مین گذشت که کای بهش زنگید...
سولنان:: آلو..؟ ابلح معلوم هست کجایی؟!
کای:: داشتم دوست دخترمو میرسوندم خونشون
سولنان:: عه؟! با میرا آشتی کردی؟!
کای:: ن بابا جدیده
سولنان:: ل/اشی
کای:: پشت درم
سولنان گوشیو قطع کرد و دوید سمت در..بازش کرد و ماشین کای رو دید..
رفت جلوتر و کای پیاده شد
کای:: خدای جذابیت اومد😌
سولنان:: تو کجات جذابه با اون قیافت؟!
کای:: همه جام
سولنان:: اوکی زیبا..باید منو ببری جایی
کای:؛ کجا؟!
سولنان:: پایه باش اوکی؟!
کای:: باز میخای برخلاف خاسته کیم تهیونگ کاری کنی؟!..نچ..من نیستم..
سولنان:: کای ازت خواهش میکنم
کای:: التماس نکن
سولنان:: لطفاً..
کای:: اصن میخای کجا بری؟!
سولنان:: تهیونگ نمیزاره برم مهمونیشون..ولی میخام بیام..هرطوری ک شده
کای:: چرا بری؟
سولنان:: بتوچه؟!
کای:: پس نمیبرمت..آخه ب کای چه مربوط؟
سولنان:: اوکی..قول میدم بعد بهت بگم
کای:: ولی هنوز میلنگی
سولنان:: آره میدونم..ولی بهتر دارم میشم..تا شب اسپری میزنمش اوکی تر میشه
کای:: میبرمت خونه خودم..اونجا کسی نیست...شب هم یواشکی مهمونی..مطمئنم امشب تهیونگ میبینت و میفهمه..تو هم حق نداری لو بدی ک من اوردمت
سولنان:: خیالت راحت باشه
کای:: سوار شو بریم..لیا خیلی سلیطه و حسوده..بیاد ببینه شر میشه
سولنان:: اوکی
سولنان سوار شد و کای را افتاد..رفت سمت خونش
بیست مین بعد رسید و به سولنان کمک کرد که پیاده شه
بعد بردش داخل خونه...
کای:: میخای با این ریخت بیای مهمونی؟!..اونجا یه زنایی میاد..اصن داف..
سولنان:: خیلی شیک و زیبا تر از همشون یهو ظاهر میشم.. آخ آخ کیم تهیونگ..من یه حرصی بندازم بجونت...
کای پوزخندی زد و ادامه داد..
کای:: چه مدل لباسی دوس داری؟!..بگو میرم میخرم میارم...
#dasam
Part 45
سولنان ویو:
چرا این دختره پر حرف و چندش نمیره..کای الان میرسه...چطور بفرستمش دنبال نخود سیا..
لیا:: آره کلا من همینم..عاشق تفریح و ماجراجویی
سولنان:: عاشق پر حرفی هم هستی دیگه؟
لیا:: نه بابا..اتفاقا از وراجی متنفرم
سولنان:: پس انقد وراج نباش!
لیا:: م..من وراجم؟!
سولنان:: خیلی..
لیا پاشد و با اخم و کمی ناراحتی به سولنان نگاه کرد
بعد رفت..
لیا:: چون زنه اربابی نباید هرچی که دلت میخواد بم بگی!
سولنان:: میرم تو حیاط یه چرخی بزنم
لیا:: منم غذارو درست میکنم
سولنان پاشد رفت بیرون..
دوباره به کای زنگ زد ولی رد تماس میداد.. و تو دلش فحش بارونش میکرد..
چند مین گذشت که کای بهش زنگید...
سولنان:: آلو..؟ ابلح معلوم هست کجایی؟!
کای:: داشتم دوست دخترمو میرسوندم خونشون
سولنان:: عه؟! با میرا آشتی کردی؟!
کای:: ن بابا جدیده
سولنان:: ل/اشی
کای:: پشت درم
سولنان گوشیو قطع کرد و دوید سمت در..بازش کرد و ماشین کای رو دید..
رفت جلوتر و کای پیاده شد
کای:: خدای جذابیت اومد😌
سولنان:: تو کجات جذابه با اون قیافت؟!
کای:: همه جام
سولنان:: اوکی زیبا..باید منو ببری جایی
کای:؛ کجا؟!
سولنان:: پایه باش اوکی؟!
کای:: باز میخای برخلاف خاسته کیم تهیونگ کاری کنی؟!..نچ..من نیستم..
سولنان:: کای ازت خواهش میکنم
کای:: التماس نکن
سولنان:: لطفاً..
کای:: اصن میخای کجا بری؟!
سولنان:: تهیونگ نمیزاره برم مهمونیشون..ولی میخام بیام..هرطوری ک شده
کای:: چرا بری؟
سولنان:: بتوچه؟!
کای:: پس نمیبرمت..آخه ب کای چه مربوط؟
سولنان:: اوکی..قول میدم بعد بهت بگم
کای:: ولی هنوز میلنگی
سولنان:: آره میدونم..ولی بهتر دارم میشم..تا شب اسپری میزنمش اوکی تر میشه
کای:: میبرمت خونه خودم..اونجا کسی نیست...شب هم یواشکی مهمونی..مطمئنم امشب تهیونگ میبینت و میفهمه..تو هم حق نداری لو بدی ک من اوردمت
سولنان:: خیالت راحت باشه
کای:: سوار شو بریم..لیا خیلی سلیطه و حسوده..بیاد ببینه شر میشه
سولنان:: اوکی
سولنان سوار شد و کای را افتاد..رفت سمت خونش
بیست مین بعد رسید و به سولنان کمک کرد که پیاده شه
بعد بردش داخل خونه...
کای:: میخای با این ریخت بیای مهمونی؟!..اونجا یه زنایی میاد..اصن داف..
سولنان:: خیلی شیک و زیبا تر از همشون یهو ظاهر میشم.. آخ آخ کیم تهیونگ..من یه حرصی بندازم بجونت...
کای پوزخندی زد و ادامه داد..
کای:: چه مدل لباسی دوس داری؟!..بگو میرم میخرم میارم...
#dasam
۸.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.