خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت79 #جلد_دوم

اهورا دستش و پس زد و کیمیا شاکی گفت
_پاشنه کفشم خیلی بلنده نمی تونم راحت راه برم می خوای بخورم زمین و بچه ات طوریش بشه؟
اهورا هیچ حرفی نزد و فقط دستاش مشت شد و کیمیا از بازوی ا شوهرم اویزون شد به سمت خونه اومد...

با خودم فکر می‌کردم که به مونس باید چی بگم در مورد حضور این زن توی خونمون قرار بود هر روز این زن و کنارمون ببینه و مطمئناً براش سوال می‌شد که این زن اینجا چی کار داره وارد خونه که شدیم چرخی توی خونه زد و گفت
_ خونه بزرگیه فکر نکنم مشکلی براتون پیش بیاد اتاق من کجاستگ

اهورا که عصبی بود ومی دونستم داره از شدت عصبانیت منفجر میشه بدون حرف به سمت اتاقمون رفت من موندم و کیمیا اشاره ای به راهرو کردم و گفتم
اتاقت اونجاست بیا بهت نشون بدم پشت سرم داشت می اومد و من کلافه از صدای کفش های پاشنه دارش به سمتش چرخید و گفتم تو رو خدا تو خونه من از این کفشا نپوش من حال و حوصله صداش و ندارم چپ و راست بری و صدای کفشت بیفته توی سرم..
پوزخندی بهم زد و گفت
^برای همینه که میگم تو مناسب اهورا نیستی اهورا عاشق کفش های پاشنه بلنده مخصوصاً وقتی توی خونه راه بری و صداش پخش بشه و تو ؛تویی که زنشی این وبعد این همه سال هنوز نمیدونی بعد انتظار داری من کسی که مثل کف دستم میشناسمش تقدیم تو کنم؟

من خبر نداشتم اهورا کفش پاشنه بلند دوست داره اونم توی خونه هیچ وقت به من نگفته بود بازداشت دروغ می گفت
پس بهش توجه نکردم و در اتاق باز کردم و گفتم
اینجا اتاق توعه
توی اتاقت میمونی تو زندگی من سرک نمیکشی کم از اتاقت میای بیرون و پر حرفی نمی کنی
دور دختر منم نمیایی..

وقتی وارد اتاق شد تازه الان یادم افتاد دوباره در اتاق باز کردم و گفتم مگه یه پسر نداشتی الان کجاست؟

شال و از روی سرش برداشت روی تخت انداخت و گفت
_پسر که دارم الان پیش مادرمه گفتم یه مدت اونجا بشه بچه که به دنیا بیاد میارمش پیش خودم.

خدا رو شکر کردم که قرار نیست دیگه بچه این زن و تحمل کنم

تا بهش پشت کردم صداش باعث شد به سمتش برگردم
_این حرفایی که زدی اصلا درست نبودا
من زندانی نیستم من دارم بهتون لطف می کنم در مقابل لطف من این حرف هایی که زنی واقعا خجالت آوره‌.
حوصله جر و بحث نداشتم دلم گمیخواست حرفه‌ای صدمن یه غاز این زنو پس محکم درو کوبیدم از اتاقش فاصله گرفتم.


#مد #خلاقیت #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عاشقانه #فردوس_برین #هنر_عکس #نوشته_عاشقانه #FANDOGHI #ایده #عکس_نوشته #جذاب
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت80 #جلد_دومبعد به سمت اتاق خودم رفتم اه...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت81 #جلد_دومبه حرفی که اهورا زده بود فکر...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت78 #جلد_دومدستشو گرفتم و گفتم تو فکر می...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت77 #جلد_دومکیمیا بی خیال روی مبل نشست و...

سلام بچه ها توی این چند هفته ای که نبودم بخاطر این بود که نم...

blackpinkfictions پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط