لطفا بهم توجه کن! part16(last)
اونم همراه با معشوقش خندید ،انگار همسرش تونسته بود با وحود غمی که داشت اون رو بخندمنه و فضا رو عوض کنه
حالا که درک میشد و میتونست همه چیز رو به همسرش بگه حالش بهتر بود
سرش رو پایین انداخت با خجالت و لبخند گفت:
-میدونم که تو همیشه مامان عالی ای بودی، ولی وقتی اون رفتارو میکردی حالم بد میشد مامان کوچولو
سرش رو بالا اورد و ضربه کوچیکی به بینی همسرش زد
+ای بابا، حالا مامان از دستت ناراحته
میدونی که باید چیکار کنی تا باهات اشتی کنه نه؟
همون موقع سوهو از پشت دیوار بیرون اومد و بالا پایین پرید و دستش رو بالا گرفت
×من میدونم من میدونم، میشه من بگم؟میشه؟میشه؟؟
مامان کوچولو با لبخند گفت
+هی کوچولو تو کی اومدی؟اون پشت وایساده بودی؟بگو ببینم شاید باباییت متوجه شه باید چیکار کنه
پسرک تند صحبت میکرد و با ذوق میگفت
×وقتی مامانا از دست پسرشون ناراحت میشن، بچه ها باید بغلشون کنن و محکم بوسشون کنن
سمت مادرش رفت بغلش نشست و محکم لپش رو بوسید
×ببین بابایی اینجوری باید بوسش کنی
همونطور که نیشش تا ته باز بود منتظر حرکت بعدی از پدرش بود
یونگی ویو:
با حرفی که ات زد متعحب منتظر بودم تا ببینم چی میخواد که با اومدن سوهو بیشتر تعجب کردم
وقتی سوهو کفت من میدونم باید چیکار کنیم تعجب کردم، مگه تا حالا با مامانش قهر کرده؟بعدا ازشون میپرسم
منتظر بودم ببینم چیکار میکنه
با کاری که کرد بیشتر تعجب کردم ، توقع نداشتم دقیق بهم بگن باید چیکار کنم
یعنی...یعنی الان باید میبوسیدمش؟؟
با خجالت شرو رو پایین انداختم مطمئن بودم الان گونه هام سره شده، دستمو پشت سرم بردم و خنده خجالتی کردم و فقط نگاهشون کردم
×باباااا زود باش دیگهه قهر میکنه هاا
سمتش رفتم و بوسیدمش و بعد محکن بغلش کردم
-راضی شدی مامان کوچولو؟(لبخند خجالتی)
+بلهه حالا وقتشه بریم غذا بخوریممم از این به بعدم دیگه نبینم باهم دعوا میکنیداا(خندید و سمت اشپزخونه رفت)
پدر و پسر سمت هم برگشتن که همزمان دستشون رو به علامت پیروزی بهم کوبیدن و پشت سر مادرشون حرکت کردن✨
اینم از ایینن تموم شدد به خوبی و خوشیی
دوسش داشتید؟؟🌝
حالا که درک میشد و میتونست همه چیز رو به همسرش بگه حالش بهتر بود
سرش رو پایین انداخت با خجالت و لبخند گفت:
-میدونم که تو همیشه مامان عالی ای بودی، ولی وقتی اون رفتارو میکردی حالم بد میشد مامان کوچولو
سرش رو بالا اورد و ضربه کوچیکی به بینی همسرش زد
+ای بابا، حالا مامان از دستت ناراحته
میدونی که باید چیکار کنی تا باهات اشتی کنه نه؟
همون موقع سوهو از پشت دیوار بیرون اومد و بالا پایین پرید و دستش رو بالا گرفت
×من میدونم من میدونم، میشه من بگم؟میشه؟میشه؟؟
مامان کوچولو با لبخند گفت
+هی کوچولو تو کی اومدی؟اون پشت وایساده بودی؟بگو ببینم شاید باباییت متوجه شه باید چیکار کنه
پسرک تند صحبت میکرد و با ذوق میگفت
×وقتی مامانا از دست پسرشون ناراحت میشن، بچه ها باید بغلشون کنن و محکم بوسشون کنن
سمت مادرش رفت بغلش نشست و محکم لپش رو بوسید
×ببین بابایی اینجوری باید بوسش کنی
همونطور که نیشش تا ته باز بود منتظر حرکت بعدی از پدرش بود
یونگی ویو:
با حرفی که ات زد متعحب منتظر بودم تا ببینم چی میخواد که با اومدن سوهو بیشتر تعجب کردم
وقتی سوهو کفت من میدونم باید چیکار کنیم تعجب کردم، مگه تا حالا با مامانش قهر کرده؟بعدا ازشون میپرسم
منتظر بودم ببینم چیکار میکنه
با کاری که کرد بیشتر تعجب کردم ، توقع نداشتم دقیق بهم بگن باید چیکار کنم
یعنی...یعنی الان باید میبوسیدمش؟؟
با خجالت شرو رو پایین انداختم مطمئن بودم الان گونه هام سره شده، دستمو پشت سرم بردم و خنده خجالتی کردم و فقط نگاهشون کردم
×باباااا زود باش دیگهه قهر میکنه هاا
سمتش رفتم و بوسیدمش و بعد محکن بغلش کردم
-راضی شدی مامان کوچولو؟(لبخند خجالتی)
+بلهه حالا وقتشه بریم غذا بخوریممم از این به بعدم دیگه نبینم باهم دعوا میکنیداا(خندید و سمت اشپزخونه رفت)
پدر و پسر سمت هم برگشتن که همزمان دستشون رو به علامت پیروزی بهم کوبیدن و پشت سر مادرشون حرکت کردن✨
اینم از ایینن تموم شدد به خوبی و خوشیی
دوسش داشتید؟؟🌝
۲۴.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.