تو مطمعنی
• تو مطمعنی!؟
بله ستوان..
اورگلو نفسش رو بیرون داد..
پس ینفر صحنه قتل سوم رو دیده.
ولی..چرا الان-
= ستوان جانگ..
با صدای پلیس لی کیون رشته افکارش پاره شد..
افسر لی کیون..
دوست قدیمی چهار دختر و رفیق اورگلو
بهترین رفیق اورگلو..
• اهه لی کیون..
اورگلو با لبخند به طرف پسر حرکت کرد و..
با ضربه محکمی که با مشتش به بازو پسر زد پشت بند اون با لگد ضربه ای به مچ پای پسر کوبید
پسر از درد آهی کشید و خم شد..
گوش های پسر رو گرفت
•تو!! آخرین بار که دیدمت کی بود ها؟؟
با فریاد نسبتا بلندی جمله آخر رو کامل کرد..
گوش های پسر رو محکم تر فشار داد
= ای ای ای اورگلو تو رو جون هر کی دوست داری.. گوشمممممممم
پسر در حالی که تلاش میکرد خودش رو از چنگ اورگلو نجات بده فریاد هاش رو بلند تر میکرد.
• گوشت؟ گوشی بهت نشون بدم
مردیکه بزغاله دوماه رفتی هیج خبری ازت نی!!
اورگلو فریاد هاش رو بلند تر کرد
بدون توجه به اینکه کجان..
تو چه مکانی هستن ..
یا کی داره اونا رو تماشا میکنه ..
مثل دوتا بچه مشغول دعوا کردن بودن..
پسر مجدد فریاد زد
= اخخخخ تو رو خدا یلحظه این گوش رو ول کن.
اورگلو محکم تر گوش پسر رو کشید
= بابا غلط کردم خوبه؟
• نه..این دوماه خیلی چیزا مثل اینکه یادت رفته..
= باشه باشه اون اسلحه نقره ای برا تو فقط اییی گوشم رو ول کنن
• آفرین پسر خوب.
و ازش جدا شد
پسر آخ آرومی گفت وچپ نگاهی به اورگلو انداخت.
حتی یه زره هم تغییر نکرده بود.
دوماه از آخرین ماموریت اون و اورگلو میگذشت و مجبور بود دو ماه دوستش رو بدون هیچ اطلاعی از قبل ترک کنه..
البته.. اورگلو باید تا الان میدونست .
• راستی کیون ..
چی تو رو کشونده اینجا؟
= عا درسته خوب شد گفتی ،بیاین تو خواهش میکنم.
با باز شدن در اتاق بازجویی چهره پسری نمایان شد.
پسری مو کوتاه و پوست سفید و چشم های عقابی.. لباس فرم سازمان توی تن مرد میدرخشید.
برای لحظه ای نگاهش روی پسر قفل شد.
•واوو.. این یه فرشته است؟یا من مردم ..
زمزمه آروم اورگلو به گوش کیون رسید
افسر کیون با لبخند کشیده ای گفت
= پارک جونگوسونگ ملقب به جی ایشون رفیقم..
• رفیقت؟چه عجب!
نمردم و تو برخلاف چهره ات با یه مرد خوش تیپ دوست شدی..
اورگلو نگاهش رو از جی گرفت و به لی کیون داد
• لی کیون.. چرا دقیق ایشون رو معرفی نمیکنی؟
ایشون کی هستن؟
یا بهتر بگم..
کی قراره باشن؟
....
#نقاب_مافیا
بله ستوان..
اورگلو نفسش رو بیرون داد..
پس ینفر صحنه قتل سوم رو دیده.
ولی..چرا الان-
= ستوان جانگ..
با صدای پلیس لی کیون رشته افکارش پاره شد..
افسر لی کیون..
دوست قدیمی چهار دختر و رفیق اورگلو
بهترین رفیق اورگلو..
• اهه لی کیون..
اورگلو با لبخند به طرف پسر حرکت کرد و..
با ضربه محکمی که با مشتش به بازو پسر زد پشت بند اون با لگد ضربه ای به مچ پای پسر کوبید
پسر از درد آهی کشید و خم شد..
گوش های پسر رو گرفت
•تو!! آخرین بار که دیدمت کی بود ها؟؟
با فریاد نسبتا بلندی جمله آخر رو کامل کرد..
گوش های پسر رو محکم تر فشار داد
= ای ای ای اورگلو تو رو جون هر کی دوست داری.. گوشمممممممم
پسر در حالی که تلاش میکرد خودش رو از چنگ اورگلو نجات بده فریاد هاش رو بلند تر میکرد.
• گوشت؟ گوشی بهت نشون بدم
مردیکه بزغاله دوماه رفتی هیج خبری ازت نی!!
اورگلو فریاد هاش رو بلند تر کرد
بدون توجه به اینکه کجان..
تو چه مکانی هستن ..
یا کی داره اونا رو تماشا میکنه ..
مثل دوتا بچه مشغول دعوا کردن بودن..
پسر مجدد فریاد زد
= اخخخخ تو رو خدا یلحظه این گوش رو ول کن.
اورگلو محکم تر گوش پسر رو کشید
= بابا غلط کردم خوبه؟
• نه..این دوماه خیلی چیزا مثل اینکه یادت رفته..
= باشه باشه اون اسلحه نقره ای برا تو فقط اییی گوشم رو ول کنن
• آفرین پسر خوب.
و ازش جدا شد
پسر آخ آرومی گفت وچپ نگاهی به اورگلو انداخت.
حتی یه زره هم تغییر نکرده بود.
دوماه از آخرین ماموریت اون و اورگلو میگذشت و مجبور بود دو ماه دوستش رو بدون هیچ اطلاعی از قبل ترک کنه..
البته.. اورگلو باید تا الان میدونست .
• راستی کیون ..
چی تو رو کشونده اینجا؟
= عا درسته خوب شد گفتی ،بیاین تو خواهش میکنم.
با باز شدن در اتاق بازجویی چهره پسری نمایان شد.
پسری مو کوتاه و پوست سفید و چشم های عقابی.. لباس فرم سازمان توی تن مرد میدرخشید.
برای لحظه ای نگاهش روی پسر قفل شد.
•واوو.. این یه فرشته است؟یا من مردم ..
زمزمه آروم اورگلو به گوش کیون رسید
افسر کیون با لبخند کشیده ای گفت
= پارک جونگوسونگ ملقب به جی ایشون رفیقم..
• رفیقت؟چه عجب!
نمردم و تو برخلاف چهره ات با یه مرد خوش تیپ دوست شدی..
اورگلو نگاهش رو از جی گرفت و به لی کیون داد
• لی کیون.. چرا دقیق ایشون رو معرفی نمیکنی؟
ایشون کی هستن؟
یا بهتر بگم..
کی قراره باشن؟
....
#نقاب_مافیا
- ۴.۲k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط