بچه ها قبل خوندن پارت

بچه ها قبل خوندن پارت
پیشنهاد میکنم آهنگ unfair فلیکس رو گوش کنین. چون این رمان از اون الهام گرفته شده..

.......،.........

پارت 3 " My life is so unfair "

زمان حال ...

با استرس طول آزمایشگاه رو طی می‌کرد،از تصمیمی که داشت مطمعن بود . ولی تردید داشت
اگه هیون قبول نکرد بد میشد
هیون از بچگی کنار هارول بود و برای هارول یه برادر به حساب میومد ..‌

با باز شدن در از فکرش در اومد ..در با صدای گوش خراشی باز شد و توجه دختر رو جلب گرد

* هارول؟!
" اوه هیون..
پشت سر هیون جونگین ،سونگمین و لونا همراه هلن و نویا اومدن ..
دقایقی سکوت فضای اتاق رو پر کرده بود .
همه از اتفاق پیش اومده ناراحت بودن و بیشتر از همه نویا ...
" ما باید بریم!
همه ؛چی!!؟
با جمله ای که هارول به زبون آورد همه هنگ کرده بودن ،رفتن؟منظورش فراره ؟ فرار از یتیم خونه ای که جز اون جای دیگه ایی رو ندارن؟!

÷ هارول دیونه شدی!؟
جونگین درحالی که با تعجب به هارول نگاه می‌کرد گفت ..

هارول نگاه جدیی به جونگین انداخت

" یانگ جونگین کجای من مثل دیونه هاست!!
واقعا میخواین دست رو دست بزارین تا ما رو جدا کنن؟!کی میدونه تو مغز اون پیر مرد خرفت چی میگذره؟
واقعه دوست دارید عاقبتمون بشه یکی مثل جیا؟!!

همین کلمه کافی بود تا هارول دستاش رو رو دهنش بزاره و با چشمای پر از بغض نویا روبه رو شه فقط نویا نبود همشون ساکت شدن .‌

همشون خوب می‌دونستن حق با هارول بود
هر هفتاشون طمع تلخ از دست دادن عزیز رو تجربه کرده بودن ..

" پنج سال پیش "...


با استرس دستای دختر ۱۹ ساله رو فشار میداد ..
" ا.اونی یعنی ممکنه یکی از ما رو انتق‌.ال بدن!؟

با چشمای خونسرد به چهره هارول ۱۶ساله نگاهی انداخت
+ هارول ..جای نگرانی نیست من ،اونی پیشته ..

بعد دستای سرد دختر رو فشار داد و گفت
+ اونی همیشه کنارته .. هیچی ،هیچکس نمیتونه ما رو جدا کنه .پس نگران چیزی نباش خواهر کوچولو من ..

هارول نگاهی به چهره آرامش بخش جیا انداخت
اون دختر فوق‌العاده بود چشمای عسلی با موهای بلوند ..

با ورود مدیر پرورشگاه نفس تو سینه همه حبس شد

& همه گی شما خوب میدونین که امروز قراره چن نفر به پرورشگاه دیگه ایی انتقال پیدا کنه درسته ؟..بسیار خب اسامی رو میخونم

از خوابگاه پسرا ...
از خوابگاه دخترا...
و در آخر هان جیا..

& بهتره هر چه زود تر وسایلمون رو جمع کنین چون راه طولانی و سخته ..

"هان جیا"
مدام این کلمه تو ذهنش تکرار میشد ..واسه لحظه ای همه چی تار شد ..
اتفاقی که ازش ترس داشت
یعنی دوباره قرار بود تنها شه..
چیزی که نمیخواست اتفاق بیوفته
.."هارول"..
هارول..تو حالت خوب..
جسم بی توان دختر با کاشی های سرد پرورشگاه برخورد کرد .
آخرین چیزی که دید چهره غرق در نگرانی جیا ..
و تاریکی .

-----------------------------------------------------‐---
....

ادامه دارد
یوری
دیدگاه ها (۰)

• تو مطمعنی!؟بله ستوان..اورگلو نفسش رو بیرون داد..پس ینفر صح...

𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆 𝖒𝖆𝖘𝖐..پارت 5..برای آخرین بار به برگه نگاه کرد معما اول...

ادامه ‌. 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆 𝖒𝖆𝖘𝖐..پارت 4~تو ..تو..دختر-باز حرفش رو قورت د...

𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆 𝖒𝖆𝖘𝖐..پارت 4نگاهی به سالن خالی انداخت..انگار نه انگار ...

ازدواج اجباری

دختر قمار باز

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط