ادامه پارت
ادامه . 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆 𝖒𝖆𝖘𝖐..پارت 4
~تو ..تو..دختر-
باز حرفش رو قورت داد..
نباید فوش میداد
باید یکم مودب می بود..ولی تو این شرایط!
اونم با این دختر؟..
~ بزار کمکت کنم.
تنها جمله ای که میتونست به زبون بیاره.
میدونست که به نحفی باید این بحث رو پایان بده. از طرفی هم نمیخواست شکست خورده این بحث باشه..
اما قطعا اگه جونگوون اینجا بود اون رو بخاطر رفتارش سرزنش میکرد و میگفت کوتاه بیاد.
کاغذ سفید رو که روی زمین افتاده بود رو توی دستاش گرفت..
~اوه! این یه عکسه..
با برگردوندن تصویر،نفس تو سینش حبس شد..
این.. عکس..
* اون رو بده من.
دختر با شدت کاغذ رو از دستای پسر کشید.
کشیده شدت ناگهانی اما سریع کاغذ روی پوست نیکی خراشی روی پوسته دستش ایجاد کرد.
* اوه دستت!!
من واقعا متاسفم ،نمی خواستم بهت آسیب بزنم
سای نگاه نگرانی به دستای نیکی انداخت
لعنت بهش..
چی باعث شد اینطوری رفتار کنه
چرا داشت به یکی آسیب میزد!؟
' کیم سای! تو باید جون مردم رو نجات بدی نه بهشون آسیب بزنی'
این جمله توی ذهنش تکرار میشد
* من..من واقعا متاسفم..
~ تو ..کی هستی؟!
پسر در پاسخ تمام حرکات سای با چهره ای متعجب به دختر نگاه میکرد.
...این دختر کی بود!؟..
چرا باید تصویر قربانی دستش باشه؟..
چرا این پرونده رو با خودش جا به جا میکرد؟..
پیش خودش سوال های زیادی رو طرح کرد،اما هیچ جوابی براشون نداشت.
*منظورتون چیه؟..
اقا؟
اقاا!!؟
~ ها؟!هی هیچی..من میرم.
نیکی بدون توجه به سای سریع از جاش بلند شد و راه رو رو در پیش کشید..
ادامه دارد..
یوری
~تو ..تو..دختر-
باز حرفش رو قورت داد..
نباید فوش میداد
باید یکم مودب می بود..ولی تو این شرایط!
اونم با این دختر؟..
~ بزار کمکت کنم.
تنها جمله ای که میتونست به زبون بیاره.
میدونست که به نحفی باید این بحث رو پایان بده. از طرفی هم نمیخواست شکست خورده این بحث باشه..
اما قطعا اگه جونگوون اینجا بود اون رو بخاطر رفتارش سرزنش میکرد و میگفت کوتاه بیاد.
کاغذ سفید رو که روی زمین افتاده بود رو توی دستاش گرفت..
~اوه! این یه عکسه..
با برگردوندن تصویر،نفس تو سینش حبس شد..
این.. عکس..
* اون رو بده من.
دختر با شدت کاغذ رو از دستای پسر کشید.
کشیده شدت ناگهانی اما سریع کاغذ روی پوست نیکی خراشی روی پوسته دستش ایجاد کرد.
* اوه دستت!!
من واقعا متاسفم ،نمی خواستم بهت آسیب بزنم
سای نگاه نگرانی به دستای نیکی انداخت
لعنت بهش..
چی باعث شد اینطوری رفتار کنه
چرا داشت به یکی آسیب میزد!؟
' کیم سای! تو باید جون مردم رو نجات بدی نه بهشون آسیب بزنی'
این جمله توی ذهنش تکرار میشد
* من..من واقعا متاسفم..
~ تو ..کی هستی؟!
پسر در پاسخ تمام حرکات سای با چهره ای متعجب به دختر نگاه میکرد.
...این دختر کی بود!؟..
چرا باید تصویر قربانی دستش باشه؟..
چرا این پرونده رو با خودش جا به جا میکرد؟..
پیش خودش سوال های زیادی رو طرح کرد،اما هیچ جوابی براشون نداشت.
*منظورتون چیه؟..
اقا؟
اقاا!!؟
~ ها؟!هی هیچی..من میرم.
نیکی بدون توجه به سای سریع از جاش بلند شد و راه رو رو در پیش کشید..
ادامه دارد..
یوری
- ۴.۷k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط