بلا:آه خدا بگم چیکارت نکنه تمو همش تقصیر توعه....اوفتادم
بلا:آه خدا بگم چیکارت نکنه تمو همش تقصیر توعه....اوفتادم زمین
تمو:بمون سرجات اومدم
بلا:تا خواستم بلند بشم فرار کنم تمو زودتر رسید و موهامو کشید:تمووووو کثافتتتتتتت ولم کنننننن میدونی رو موهام حساسممممممم لعنتییییی
تمو:دونه به دونه میکنمشون
بلا:چی از جونم میخوای ولم کنننننننن
تمو:کثافت الان دیگه ۲ ماه شده ۲ ماه شده نه ازم خبری گرفتی نه از این کثافت بازیات بهم گفتی.....فقط به اون میساکی احمق کله خر گفتی....فک کردید دارید چه غلطایی میکنید بهم نمیگید هااااا
بلا:لعنتی خدا بگم چیکارت نکنه یکی ندونه فک میکنه داشتیم خوشمیگذروندیم.....تو هزارتا بدبختی بودیم خودمون
تمو:خودم میدونم.....چرا به من نگفتید هاااا
بلا:نشد دیگهههه....نمیخواستم تو دردسر بیوفتی
تمو:مگه خواهر اون گراز نیستممممممممممم
بلا:هستیییییی
تمو:پس باید میگفتی
بلا:همین ی باز رو ولم کن دیگه نگفتم حالا که چیزی نشد ول کن موهاموووووو
تمو:خدا بگم چیکارت نکنه
بلا:برو کنار دیگه.....موهامو بالاخره ول کرد و از رو زمین بلند شدیم و لباسامو درست کردم:نصفه شبی اوفتاده به جونم
تمو:خوب میکنم
بلا:تو اونجا مثل روح ایستادی....مجسمه ای؟خو ی حرکتی بکن
میساکی:من چیکار دارم دعوا خودتونه خودتون حلش کنید.
بلا:هرهرهرهر
میساکی:حالا چی خواستی بگی
بلا:بهت بگم دیگه!؟عمرا
میساکی:منکه میدونم اول و آخر میگی
بلا:اره الان میبینیم....تمو بزار بغلت کنم لطفا
تمو:نزدیک شو تا بدونم چیکارت کنم
بلا:بغلت میکنم.....بزور رفتم و خودمو انداختم بغلش و بغلش کردم....بعد وارد خونه شدیم و حیاط سرد و ترک کردیم....لباسامو عوض کردم خوراکی ها رو آوردم و نشستیم رو مبل و دورهم جمع شدیم
تمو:بمون سرجات اومدم
بلا:تا خواستم بلند بشم فرار کنم تمو زودتر رسید و موهامو کشید:تمووووو کثافتتتتتتت ولم کنننننن میدونی رو موهام حساسممممممم لعنتییییی
تمو:دونه به دونه میکنمشون
بلا:چی از جونم میخوای ولم کنننننننن
تمو:کثافت الان دیگه ۲ ماه شده ۲ ماه شده نه ازم خبری گرفتی نه از این کثافت بازیات بهم گفتی.....فقط به اون میساکی احمق کله خر گفتی....فک کردید دارید چه غلطایی میکنید بهم نمیگید هااااا
بلا:لعنتی خدا بگم چیکارت نکنه یکی ندونه فک میکنه داشتیم خوشمیگذروندیم.....تو هزارتا بدبختی بودیم خودمون
تمو:خودم میدونم.....چرا به من نگفتید هاااا
بلا:نشد دیگهههه....نمیخواستم تو دردسر بیوفتی
تمو:مگه خواهر اون گراز نیستممممممممممم
بلا:هستیییییی
تمو:پس باید میگفتی
بلا:همین ی باز رو ولم کن دیگه نگفتم حالا که چیزی نشد ول کن موهاموووووو
تمو:خدا بگم چیکارت نکنه
بلا:برو کنار دیگه.....موهامو بالاخره ول کرد و از رو زمین بلند شدیم و لباسامو درست کردم:نصفه شبی اوفتاده به جونم
تمو:خوب میکنم
بلا:تو اونجا مثل روح ایستادی....مجسمه ای؟خو ی حرکتی بکن
میساکی:من چیکار دارم دعوا خودتونه خودتون حلش کنید.
بلا:هرهرهرهر
میساکی:حالا چی خواستی بگی
بلا:بهت بگم دیگه!؟عمرا
میساکی:منکه میدونم اول و آخر میگی
بلا:اره الان میبینیم....تمو بزار بغلت کنم لطفا
تمو:نزدیک شو تا بدونم چیکارت کنم
بلا:بغلت میکنم.....بزور رفتم و خودمو انداختم بغلش و بغلش کردم....بعد وارد خونه شدیم و حیاط سرد و ترک کردیم....لباسامو عوض کردم خوراکی ها رو آوردم و نشستیم رو مبل و دورهم جمع شدیم
۳.۵k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.