پارت

#پارت84:


از روی تخت بلند شدم و سمت حمام اتاقم رفتم. دیگه داشتم گند می‌زدم بس که بی‌تحرک مونده بودم.
از خونه به دانشگاه و از دانشگاه به خونه! و البته بهار زحمتش رو می‌کشید، دنبالم می‌اومد.
راننده ی شخصیم شده بود. ترانه هم کل روز هاش رو با بحث کردن با پدرش تموم می‌کرد؛ مادرش رو توی تصادف زمانی که بچه بود از دست داد و فقط پدری براش موند که اونم بعد از مرگ همسرش دخترش رو برداشت و دور از خانواده‌ی خودش و همسرش زندگی کرد.

دلم به حالشون می‌سوخت واقعا خونه ی بی مادر بهم ریخته بود، نه از نظر ترتیب بلکه از نظر محبت.
الان با اینکه مامان چند هفته‌است که باهام حرف نمی‌زد، ولی باز هم خونه بدون اون هیچ صفایی نداشت.
بعد از کلی فکر کردن تو حموم بالاخره یه دوشی گرفتم، که حالم رو جا اورد. شیر آب رو بستم و حوله رو دور خودم پیچوندم.

نیم ساعت هم برای لباس انتخاب کردن صرف کردم‌:
یه تیشرت یقه قایقی یاسی که آرم‌های خیلی جذابی روش بود و شلوار سفید که همون آرم‌های روی تیشرت رو داشت. موهای خیس و فرفریم رو دورم ریختم؛ حوصله شونه کردنشون رو نداشتم‌.
دیدگاه ها (۵)

#پارت85:در اتاق رو باز کردم و پله ها رو یکی دوتا پایین رفتم....

#پارت86:- دستگیری رئیس بزرگترین شر‌کت دارو سازی تهران در مرز...

#پارت83:الینا:دیگه داشتم کلافه می‌شدم دوروز از ارمیا خبری نب...

#پارت82:- از همه جا داره مصیبت رو سرمون می‌ریزه! آهی سوزناک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط