پارت

#پارت83:


الینا:

دیگه داشتم کلافه می‌شدم دوروز از ارمیا خبری نبود. بهم گفته بود که به محض تموم شدن کارشون زنگ می‌زد؛ ولی دریغ از حتی یک تماس!
دلم عجیب شور می‌زد. همش با خودم می‌گفتم:
- نکنه براش اتفاقی افتاده باشه؟
دیگه واقعا هنگ کرده بودم. شماره‌ی سپهرم نداشتم که حداقل، خبرش رو از اون می‌گرفتم.
حتی دلم‌ برای اونم تنگ شده بود.

دانشگاه دوباره باز شده بود و پرونده‌ی غیب شدن دخترها رو بستن! تا کی جامعه ی ما باید این‌جور پیش می‌رفت؟
همیشه ظلم و بی‌عدالتی رو پی‌گیر نمی‌شدن؛ به خاطر همینه که جامعه پر از بی‌عدالیته!

باز هم شماره‌ی ارمیا رو برای بار هزارم گرفتم، بوق می‌خورد ولی جواب نمی‌داد. این پسره‌ی...اعصاب برای من نذاشته بود!
با حرص تماس رو قطع کردم و گوشی رو روی عسلی کنار تخت انداختم.
اون چیزی که بیشتر کفریم می کرد، زنگ زدن بهار هر پنج دقیقه یک بار بود و همش این جمله‌ها رو تکرار می‌کرد:
-الی! ارمیا زنگ زد؟
-الی...چی‌شد؟ هنوز زنگ نزد؟
الی...مطمئنی زنگ نزد گوشیتو چک کن!
منم با حرص فقط نه می‌گفتم. ارمیا حتی به تماس های بهارم جواب نمی‌داد چه برسه به من.

این خونه هم‌ مگس توش پر نمی‌زد! مامان همچنان به قهرش ادامه می داد، فاطمه خانم همش درحال تمیز کردن خونه و پخت پز بود؛ فقط من بودم و چهار دیواری اتاقم! دلم برای ارمیا خیلی تنگ شده بود حداقل اون ‌می‌ذاشت تمام ‌مدت رو بخندم! نه مثل وضع الانم، یه گوشه کز کنم و به خط‌های دیوار زل بزنم. با اینکه دوروز گذشته بود ولی انگار که دوسال بود.
دیدگاه ها (۱)

#پارت84:از روی تخت بلند شدم و سمت حمام اتاقم رفتم. دیگه داشت...

#پارت85:در اتاق رو باز کردم و پله ها رو یکی دوتا پایین رفتم....

#پارت82:- از همه جا داره مصیبت رو سرمون می‌ریزه! آهی سوزناک ...

#پارت81:- بله کما! ضربه‌ای که به سرش وارد شده باعث شده که به...

اگر نیستم...مطمئن باش که هنوز بی قرارت نشده ام....من اگر دلم...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط